یکشنبه شب با چند تا از بچه ها رفتیم کنسرت گروه Taboo . راستش چیزی که من رو بیشتر برای دیدن این برنامه وسوسه کرد اسم گروه بود ( هرکی این اسم رو انتخاب کرده راه جلب مشتری رو خوب بلد بوده ). برنامشون خیلی قشنگ بود من که کلی باهاش زندگی کردم . البته بگذریم که خواننده گروه یه کم خارج میخوند اما از نظر موسیقی خیلی خوب بودند .
از شرکت که زدم بیرون دیدم 5/2 ساعت تا شروع کنسرت وقت دارم. نه میشد برم خوونه و برگردم و نه میشد تو گرما بچرخم . دیدم بهترین راه برای سپری کردن این وقت به جای آوردن سنت نیکوی صله رحمه .در نتیجه یه زنگ به خاله جان زدم و خودم رو دعوت کردم اونجا . کلی خوش گذشت و طبق معمول پذیرای مفصل و اینا . ساعت 7 که میخواستم بیام خاله جان گفت من رو میرسونه . من هم از خدا خواسته نه نگفتم . از انقلاب اومدیم سمت چهارراه ولیعصر و درست وسط چهارراه یه دفعه خاله جان بی توجه به کلیه قوانین مکتوب و غیر مکتوب راهنمائی و رانندگی همون جا یه دور جانانه زد . من که چشمام رو بستم و اشهدم رو خوندم ( یه اتوبوس داشت صاف میومد تو دلمون ) . خلاصه دور که تمام شد دیدم یه آقای پلیس داره میاد سمت ما و با دست اشاره میکنه بزن بغل . خاله جان با لبخند آقا پلیس رو که به شدت در حال نوشتن بود نگاه میکرد . گواهینامه خواست خاله جان گفت ندارم . کارت ماشین خواست باز هم گفت ندارم . یه دفعه خاله جان گفت : ببخشید سرکار میشه سوتتون رو بدین؟ " بعد یواشتر که من فقط بشنوم گفت برای ایشون میخوام ( یعنی من )* . جناب آقای پلیس که فکر کرد که خاله خانم داره التماس میکنه که جریمه نشه با یه حالت بسیار جدی گفت: " نخیر . خلاف کردین ." من و خاله یه نگاهی بهم کردیم و زدیم زیر خنده . خلاصه یه جریمه ناقابل دریافت کردیم و اومدیم .
دوشنبه کلا روز گندی بود . از لحظه ای که رسیدم شرکت کار داشتم تا ساعت یه ربع به شش که به بهانه کلاس همه چی رو ول کردم و زدم بیرون . ساعت 6 و ربع رسیدم کلاس . شب قبلش من شماره یکی از همکارا رو به یکی از بچه ها داده بودم که ظاهرا ناراحت شده بود چرا قبلش ازش اجازه نگرفتم . من که سر در نیاوردم مشکلش چی بود . تازه جالب بود که به خودم میگفت اشکالی نداره اما ظاهرا به یکی دیگه از همکارا گفته بود و اون هم اون وسط شده بود مامان بزرگ من و نصیحتم میکرد. قبل از رفتن کلاس هم سوپر وایزر جدید من رو خواست و به من گفت شاگردا از من به دفتر مرکزی اعتراض کردن !!! یکی گفته که چرا سرکلاس برای توضیح دادن بعضی چیزا از کلمات مستهجن مثل Dance , sing , party استفاده میکنه !!!! یکی دیگه گفته چرا سر کلاس زیاد میخنده !!! و یکی دیگه هم گفته من خیلی بی ادبم:o و خلاصه از این مزخرفات . قیافه من احتمالا باید در اون لحظه که داشتم این حرفها رو میشنیدم خیلی دیدنی بوده باشه .
وقتی رفتم سر کلاس خیلی سعی کردم آرامش خودم حفظ کنم و هیچی نگم . من نمیدونم اگه اینا توی کلاسای دیگه من بودن چی میگفتن !!! لابد درخواست اخراج من رو به علت فساد اخلاقی میکردن . به نظرم این آدما قبل از اومدن به کلاس زبان نیاز به یه کلاس فرهنگی دارن .
دیشب سرکلاس اونقدر خسته و عصبی بودم که از اون سوتی های جانانه دادم به جای اینکه بگم :
Don't forget to do it .
گفتم :
Just forget to do it !!!
یه گند اساسی دیگه هم زدم . یکی از بچه ها یه چیزی گفت که من درست نشنیدم و یه چیزی مثل Ultra Blue به گوشم خورد . من هم کلمه رو با حالت پرسشی و بلند دوباره تکرار کردم . وقتیکه حرفش تموم شد کلی به مخ ناقصم فشار آوردم که این کلمه از کجا یادمه . بعد دیدم به به:) این اسم یکی از اون شبکه های بی ادبی ماهواره است . احتمالا الانه است که دوباره در دفتر مرکزی زنگهای برای من به صدا در بیاد که این یارو کانال های بد بد رو هم نگاه میکنه :D ( متاسفانه یا خوشبختانه ما اصلا Hot bird نداریم )
چشم من هم بدجوری شوره ها !!! از فردای همون روز که گفتم دودره بازی سرکار مزه میده اونقدر کار داشتم که به معنی مطلق کلمه وقت سرخاروندن هم نداشتم . خدا رو شکر که تموم شد و به خیر گذشت .
امشب ملکه مادر میره مسافرت و شنبه بر میگرده:) خدا به خیر کنه این چند روزی رو که من و برادر جان جان قراره با هم سر کنیم . اصولا من و برادر جان به جز در مورد نام پدر و مادر هیچگونه شباهت دیگه ای نداریم .
* من یه کوله زلزله برای خودم درست کردم که فقط یه سوت کم داره :)