پنجشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۶

feelin' blue

پستها رو که نوشتم دلم گرفت

شاید نمی بایست اولین پست سال نو را با دلتنگی شروع میکردم

اما امشب دلم خیلی گرفته

یاد خیلی چیزها افتاده ام که دلتنگم میکند

دلم بهانه چیزی را میگیرد که خودش خوب میداند نمیتواند داشته باشدش

Shout Out Loud

همه فكر ميكنند خيلي قوي هستي چون براي همه آدمها اداي آدمهاي بي نياز و مستقل و در مياري
اما يه جائي اون ته ته خودت خوب ميدوني كه چقدر دلت تنگ شده كه به يكي براي چند لحظه تكيه كني تا خستگي ات در بره
..........
مينشينم و با خيال راحت سايتهاي شهرهاي محبوبم را ميگردم
ميگردم و لبخند ميزنم
با ياد تمام خاطرات خوش و لحظه هاي ناب خوشبختي
اما سر بزنگاه چيزي يادم مي آيد كه تمام لبخندها جايشان را به اشك ميدهند

Happy New Year

خيلي وقته ميخوام بنويسم اما همون بهونه هميشگي باعث شد كه مدتها ننويسم
البته نداشتن وقت يه جور بهانه بود براي ننوشتن تو روزهاي تلخ
هر روزي كه ميگذشت به انتظار يه معجزه بودم
معجزه اي كه خيلي شبها به خوابم ميومد اما تا چشم باز ميكردم ميرفت
روزهاي بدي بود روزهاي اسفند و واقعا اگر اتفاقات كوچك و دوستان نبودند شايد خيلي سخت تر ميگذشت .
اما حالا كه گذشته نيازي به بازبيني شون نيست
اين روزها هم خارق العاده نيستن اما حداقل اين حسن رو دارن كه روزهاي اول ساله و طبق يه كليشه ذهني ميتوني به خودت اميد بدي كه روزهاي بد با سال قبل تموم شده و روزهاي خوبي پيش رو داري .
....
عيد امسال متفاوت با سالهاي قبل بود
پارسال عيد مجيد سر سفره هفت سين بود
ولي امسال حتي تو اين دنيا نبود چه برسه پاي سفره هفت سين
چند سالي بود كه با تحويل شدن سال براي بودن و ديدن يه نفر ثانيه شماري ميكردم
اما امسال كسي رو نداشتم كه براي كنارش بودن دعا كنم
امسال آخرين سالي بود كه آقا داداش با ما سر سفره هفت سين مينشست
......
دلم كتاب و شراب و عشق ميخواد

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵

Happy Birthday Bro !

امشب تولد خان داداش بود
تولد عجيبي بود
خيلي متفاوت با سالهاي گذشته
حس عجيبي بود كه بيشتر به تلخي و دلتنگي ميزد تا هر چيز ديگر
يك جور حس از دست دادن
....
چند وقت پيش يكي از دوستان به شدت اعتقاد داشت كه من به يك روانپزشك نياز دارم
اين روزها دارد باورم ميشود كه راست ميگفت

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

could be worse

روزي كه مال تو نيست مال تو نيست
امروز از آن روزها بود كه هر چه اتفاق بد بود برايم افتاد
از همان اول صبح كه حالم گرفته شد تا همين همين الان
دلم ميخواهد انقدر سرم را بكوبم به ديوار شايد بيهوش شوم
انقدر در اين لحظه تلخ و غمناكم كه حتي پشه ها هم رغبت نميكنند طرفم بيايند

Total Recal

درست وقتي دارد از يادت ميرود كه به چه دلايلي كاري را انجام دادي و دلتنگي ها جاي دليل و برهان ها را پر ميكنند اتفاقي مي افتد كه عينهو گلوله تفنگ فيل كشي ميخورد وسط ملاجت و يادت مي آيد كه چرا آن تصميم را گرفتي

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

من نيازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوست دارم شنيدنه
لالالالالالالا