یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۳

کلی از دیشب حالم گرفته شد وقتی دیدمش . یه جورائی هم از خودم بدم اومد که اینطور بیرحمانه توی افکارم با خاک یکسانش کرده بودم . خوب در اینکه کارش یه جورائی غرورم رو قلقلک داده بود شکی نیست ، اما دیشب وقتی قیافه اش رو دیدم کلی دلم گرفت . بقول خودش همون بلائی رو که سرش آورده بودن داره سر یکی دیگه میاره. دیشب همش به همین فکر میکردم که تا حالا چند بار همون بلائی رو که سرم آوردن ، سر کسای دیگه آوردم . اعترافش سخته اما من هم توی شرایطی اینکار رو کردم .گاهی این بهترین لطفی یه که ما در حق دیگران میکنیم . شاید واقعا خدا همه ما ها رو سر راه هم قرار میده که بهم چیزی یاد بدیم یا یادآوری کنیم . :)

هیچ نظری موجود نیست: