سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۳

از دیشب که داشتم باهاش حرف میزدم و جمله بندیشو براش جور میکردیم که امروز بره و به دختره بگه دارم با خودم فکر میکنم چرا اینکار رو کردم. حسم بهم میگه جواب چیه و برای همین نمیدونم اصلا کار درستی بود که تشویقش کردم یا نه . "نه" شنیدن خیلی سخته اما این "نه" گاهی میتونه آدم رو نجات بده. امروز کلی هم با فرهنگ حرف زدم که بیخیال شه . یکی اینوری یکی اونوری .
همون دیشب بود که داشتم فکر میکردم که تو زندگی چند نفر تونستم تاثیر بذارم . هلشون بدم تا کاری رو که دوست دارن بکنن و یا تصمیمی روکه باید بگیرن رو بگیرن . اکثر مواقع این آدمها رفتن و ازشون فقط یه خاطره مونده . اونهائی هم که موندن اونقدر کمرنگ شدن که برای دیدنشون باز باید از خاطره ها کمک گرفت . از همه اینها احساس غرور میکنم . از اینکه تونستم تو زندگی آدما تاثیر گذار باشم حال میکنم . شاید (حتما ) اینکار من یه جور ارضای عقده های شخصی یه .
به خودم قول داده بودم توی این وبلاگا نگردم تا از سر کنجکاوی مطالب تلخشون رو نخونم . اما امان از این فضولی مودبانه !!!
باز گشتم و کلی مطلب در مورد این زنی که قراره اعدام بشه خوندم . کلی حالم گرفته شد . فایده ای هم داره این همه نوشتنها و لینک دادنها ؟ امیدوارم که داشته باشه . واقعیت همینه که جلوی چشم ماست . اشکال اینجاست که این دردها و مشکلات تنها ماله به قشر کم درآمد و بی سواد نیست . خیلی از اینها رو حتی میشه توی خانواده هائی با امکانات اجتماعی و مالی بالا هم دید . فقط خدا رو شکر میکنم که...

خیلی از دوستای من همیشه بهم گفتن که مثل احمقها پول خرج میکنم و یکی از دلائل شون پولیه که من بابت آژانس میدم . دیروز بعد از مدتها خواستم کمی پیاده برم اما از همون وسط مجبور شدم یه تاکسی دربست بگیرم و برای یه مسیر 100 تومنی 1000 تومن پول بدم . این بار دیگه امتحان نمیکنم . نمیتونم تحمل کنم نگاه سنگین آدمهای اطافم رو . نمیتونم تحمل کنم کلمات تهوع آور آقای به ظاهر محترم رو وقتی از کنارم رد میشه . قصد هم ندارم که جامعه بزرگ ایرانی رو اصلاح کنم در نتیجه تنها راهی که میمونه همینه که پولهام رو بدم به آقای راننده آژانس تا ماشینش بشه حریم امنم . من اینجا و این آدما رو دوست ندارم .

مشکلی که پیش اومده بود گذشت هرچند که یه جورائی حساب و کتابهای من رو بهم ریخت اما رد شد

هیچ نظری موجود نیست: