یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۳

رامسر قشنگ بود . خیلی خیلی زیبا با خاطراتی که از همه اون منظره ها شیرین تره . برای سه روز تمام و به معنی کامل دور از تمام نگرانی هام زندگی کردم .

یه وقت میبینی یه جائی هستی که دنیا دیگه آخرشه . دیگه میخوای همه چی همون جا متوقف بشه میخوای که توی همون حال و حالت تا ابد باقی بمونی . یا اینکه در همون لحظه وارد یه سیاهچاله بشی تا زمان برات متوقف بشه . خوبه که توی زندگی آدم لحظه هایی باشه که وقتی یادشون میوفتی بی اختیار لبخند بزنی و احساس کنی که گاهی "زندگی عالیه "! .
قرار بود از آرزوهام بگم . اما اون لحظه هر چی فکر کردم که هیچ آرزوئی نداشتم . آرزو تمام اون چیزی بود که در اون لحظه لمس میکردم ، بو میکردم و میدیدم .

گل گلدون تا ابد خاطره شد برام هنوز لذت فریاد زدن هر کلمه رو با آهنگ توی حنجره ام حس میکنم .

فقط 6 روز دیگه مونده تا 30 سالگی این کودک شرور . خوشحالم که هنوز میتونم عین یه بچه 10 ساله شیطنت کنم .

هیچ نظری موجود نیست: