سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۳

> دیشب خیلی خوش گذشت . کلی خنده بود و شوخی . کلی انرژی مثبت که داشت توی وجودم جاری میشد.
اما شبش همش فکر بود و خیال. اونقدر که خواب خوش شبانه خیلی دیر سراغم اومد . اما خواب خوشی بود و البته صبحی به مراتب بهتر .

>>گاهی میشه اونقدر آروم بود که صدای نفسهات برات بلندترین فریادها باشه و گاهی اونقدر شلوغ بود که همه صداها و هیاهوی اطرافت تو صدای تو گم بشه . زندگی برای من همیشه چیزی میون این دو بوده . خووبه که قابلیت این رو دارم . سکوت همیشگی و یا هیایوی دائمی مطمئنا من رو دیوونه و آزرده میکنه .

>>> دوست میدارم این زندگی سراپا پر از تناقض رو .

>>>> دیروز بعد از سالها روزه گرفتم .

هیچ نظری موجود نیست: