شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۳

پنجشنبه ظهر یکی از دوستام اومد خونمون . الان یه ساله ازدواج کرده و تو این یکسال این بار دومی بود که میومد خونه ما . یادمه یه زمانی از هفت روز هفته ما هشت روزش رو با هم بودیم . کلی حرف زدیم ، خندیدیم و تو سرو کله هم زدیم . کلی خوش گذشت !!! وقتی ساعت سه لباس پوشید که بره من هم باهاش راه افتادم که برم موسسه کمی شلوغ کنم . دلم برای دوستام تنگ شده بود . با هم رفتیم . چند تا از بچه های خودمون رو دیدم و کلی هم اونجا خندیدیم. با مسئول شعبه صحبت کردم و قرارها رو برای ترم دیگه گذاشتم . رفتنم دیگه حتمی شد . هرچند دلم برای دوستان اینجا هم به شدت تنگ میشه .

پنجشنبه شوخی شوخی کلی هم خرید کردم . وقتی ساعت 9 شب با کلی کیسه رسیدم خونه و خزیدم توی اتاقم مامان بلافاصله فهمید داستان چیه. وقتی رفتم تو آشپزخونه که سلام کنم به مقدمه گفت: "حالا چرا قایمشون میکنی؟ " من هم از خدا خواسته همه رو آوردم و نشونش دادم فقط سرتکون میداد و هیچی نمیگفت . یکی از لباس نوهام رو پوشیدم و نشستم جلوی تلویزیون منتظر مهمونهائی که قرار بود بیان :))

جمعه رفتیم عیادت یکی از بچه ها که آپاندیس اش رو عمل کرده بود . کلی خندوندیمش که امیدوارم زیاد دردش نیومده باشه ، البته خودش هم کلی شیطنت کرد . یه چند تا عکس هم ازش گرفتیم که بعدها میتونم کلی باهاشون سربه سرش بذارم . امیدوارم زود خوب شه .

این بابک عجب موجود خارق العاده ایه . بی‌آلایشی کودکانه‌اش ، ظرفیت زیادش برای شوخی و مهربونی ‌اش برام خیلی خیلی جالب و جذابه .

با کلی ذوق و شوق و عشق و علاقه داشتم سعی میکردم که مامان رو راضی کنم با هم بریم مسافرت و تقریبا داشتم موفق میشدم که معلوم شد از قبل با چند تا از همکاران گرامی شون هم قرار گذاشتند . خیلی اصرار کرد که من هم برم اما هرچی فکر میکنم با رفتنم نه به من خوش میگذره نه به اون چندتا خانم دیگه. امسال انگاری قراره من هیچ کجا نرم :((


هری پاتر 3 رو دیدم . به نظرم کتاب این یکی هم مثل دوتای قبل از فیلمش به مراتب بهتره . با اینهمه تبلیغ فکر میکردم خیلی باید جالبتر باشه ! نصف هیجان کتاب سوم توی بازیهای کووئیدیچه که تو فیلم فقط یه کمش هست .

TROY رو هم دیدم . انصافا Brad Pitt توی این فیلم از همیشه خوش تیپ تر بود :)

خودمونیم ها ! دودره کردن کار هم مزه‌ای داشت و ما نمیدونستیم . این وجدان کاری هم عذابی شده بود برای ما !!!

هیچ نظری موجود نیست: