خوب! اصلا اونطور که فکر میکردم نگذشت . به لطف دوستان پنجشنبه و جمعه خوبی از آب دراومد هرچند که تمام مدتش ته فکرم و ذهنم حسابی مشغول افکار کمی تا قسمتی ناخوشایند بود . اما خیلی خوب بود . مخصوصا قسمت خنده هاش. تحمل برادرجان هم خیلی سخت نبود . تازه کلی هم با هم خندیدیم و البته یه ناهار هم سرش خراب شدم .
مامان جان جان دیشب از مسافرت برگشت . جاش حسابی خالی بود توی خوونه :)
بازم شنبه
بازم شروع یه هفته دیگه ....
اصلا باورم نمیشه سه ماه از سال گذشته .
آخه مگه میشه به این سرعت گذشته باشه ؟ سه ماه ؟ 93 روز ؟
انگار همه چی روی دور تنده . مثل فیلم عصر جدید چارلی چاپلینه.
کشف الشهود همچنان ادامه داره ...
یه چند روزه یهو بی دلیل اشکم سرازیر میشه ! مثل همین الان !!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر