عجب پنجشنبه و جمعه خوبی بود
پنجشنبه صبح که عالییییی بود :)
شبش هم رفتم خونه پونه .
اونجا هم که مثل همیشه خوش گذشت .
خوبه آدم یه سری دوست داشته باشه که اونقدر باهاشون راحت باشه که از اشتباه کردن جلوشون ناراحت و نگران نباشه .
تو این چند سال که ما 7 نفر با هم دوستیم ههممون همدیگرو همونطور که هستیم دوست داریم و پذیرفتیم .
این خودش یه دنیاس .
یادمه یه بار که از دنیا DC شده بودم 7-8 ماه با هیچکس تماس نگرفتم .
تنها کسایی که بعدش از دستم ناراحت نبودن همین دوستام بودن .
دوسشون دارم خیلی زیاد .
یه آدم جدید اونجا بود که منو یاد یه دوست خیلی خوب قدیمی انداخت ( تو خوونه پونه همیشه آدمای جدید پیدا میشه ) .
یه وقت که گوشه کانتر لم داده بودم و اومد طرفم و گفت : کار میکنی ؟
منم به عادت همیشه با خنده گفتم : آره یه عمره سرکارم .
یه دفعه خیلی جدی گفت : خوب چیکار در موردش کردی ؟ تا کی میخوای سرکار باشی؟ اینا رو گفت بی اونکه منتظر جواب بشه رفت یه ور دیگه .
من همینجور موندم ... برام جالب بود :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر