شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۳

thailand

این سفر هم تمام شد. شاید متفاوت با اون چیزی که توی ذهنم بود گذشت اما به هر حال مثل همه روزهای زندگی که میان و میرن گذشت . بار دومی بود که میرفتم تایلند و البته مطمئنم بار آخری نبود که اونجا میرم . سه روز بانکوک بودیم – 3 روز پوکت و روز آخر دوباره بانکوک . دوست میدارم این کشور عجیب و ناهمگون رو . بانکوک رو دوست دارم با همه شلوغی اش و گردشهاش و خریدهاش و البته تمام اون معابد زیباش و بازار روی آبش و مردم آرومش که همیشه دارن بهت میخندن . شبهای شلوغش رو که تا نیمه های شب میتونی توی همهمه آدمها گم شی و بگردی و کسی نباشه کاری باهات داشته باشه . میتونی یه نوشیدنی دستت بگیری و مدتها یه گوشه بشینی و آدمهای مختلف رو نگاه کنی . Hard Rock Café شو دوست دارم. با همه اون beat ها و موسیقی و شورش . بازارهای شبانه اش رو دوست دارم به همه اون صنایع دستی های زیباش و بوی عود و شمعی که همه جا رو پر کرده . سه روز بانکوک بودن من فقط و فقط به گشتن تو خیابونهاش و گاهی خرید گذشت .
و اما اون سه روز پوکت عالمی بود عجیب. سفر قبل رفته بودم پاتایا که هیچ خوشم نیومده بود اما پوکت زیبا و بود و دیدنی و کلی پر از ناهمگونی .
در کنار همه داستانها تجربه کاملا متفاوت و جدیدی رو هم حس کردم . تجربه ترس تا سرحد مرگ . اینکه مغزت کار نکنه که باید چیکار کنی . تجربه عجیبی بود . خیلی عجیب . تجربه اینکه تنهایی رو با تمام وجود حس کنی و اینکه کسی نباشه به فریادت جواب بده و یا بهتر بگم کسی نباشه که حتی بشنوه . مثل دیوونه ها با جت اسکی تا اونجا که میتونستم و با تمام سرعت از ساحل دور شدم . اونقدر دور که ساحل یه خط شده بود . داشتم از دریا و باد و سرعت و دیوونگی لذت میبردم که یه دفعه افتادم تو آب و جت اسکی هم برگشت و دمر افتاد توی آب . برای مدت زمانی که شاید 5 ثانیه هم نبود اما به اندازه ابدیت برام طول کشید زیر آب بودم . از وحشت و گیجی اتفاقی که برام افتاده بود تمام پروسسورهای مغزم از کار افتاده بود و مطمئنا اگر جلیقه نجات تنم نبود حتما غرق میشدم . وقتی روی آب اومدم نمیدونستم چیکار باید بکنم . کاملا گیج بودم. فقط مثل دیوونه ها جیغ میزدم که البته صدام به هیچ جا نمیرسید . کمی دست و پا زدم که مثلا شنا کنم . کمی که از جت اسکی دور شدم دیدم فاصله تا ساحل خیلی بیشتر از اونیه که بشه با شنا رفت و تازه اونوقت بود که مغزم دوباره شروع به کار کردن کرد . دوباره برگشتم سمت جت اسکی واژگون . با خودم گفتم حتما وقتی به موقع برنگردم ساحل خودشون میان دنبالم . کمی که گذشت تصمیم گرفتم ببینم میتونم جت اسکی رو برگردونم یا نه و با تمام نیرو سعی کردم زور زدم و بعد از کمی کلنجار تونستم جت اسکی رو برگردنم . حالا نوبت این بود که خودم رو بکشم بالا . توی همین تقلا بودم که دوباره جت اسکی دمر شد . اما دین دفعه دیگه هول نشدم و آهسته برش گردوندم و بعد خیلی آروم خیلی خیلی آروم خودم رو کشیدم بالا وقتی بالاخره تونستم کامل بیام بالا برای مدت 5 دقیقه فقط ساکن موندم . آروم استارت زدم و شروع کردم به سمت ساحل رفتن رو . وقتی به ساحل رسیدم تمام سلولهای بدنم میلرزید . خودم رو بدون اونکه حرفی بزنم با اولین تخت رسوندم و بیهوش شدم .
حسی که من تجربه کردم ، حس عجیبی بود .
توی این هفته کلی کارهای عجیب غریب دیگه ای هم کردم . کارائی که تا حالا نکرده بودم .
Bungee Jumping که خودش یه دیوونگی کامل بود . وقتی طناب رو که به پاهام بستن که بپرم یه لحظه فکر کردم که اگر پاره بشه چه اتفاقی برام میوفته . وقتی اومدم لبه پرتگاه که بپرم یاد فیلم City of Angels افتادم . اونجائی که نیکلاس گیج خودش رو از ارفاع پرت میکنه تا آدم بشه و بتوونه به عشق زمینی اش برسه . وقتی خودم رو انداختم پائین فشار هوا رو روی تنم حس میکردم و باز به هیچ چیز فکر نمیکردم .
فردای داستان غرق شدن و بانجی رفتم یه تور یه روزه. ساعت 8:30 اومدن دنبالمون و از شهر خارج شدیم . 45 دقیقه طول کشید تا به یه جا رسیدیم که فیل بود و فیل سواری کردم . بعد دوباره با ماشین حدود 45 دقیقه از یه جاده خاکی توی جنگلها جلو رفتیم و به محل Rafting رسیدیم . با قایقهای بادی رفتیم توی رودخونه وحشی و کلی اینور اونور شدیم که البته خیلی هم خوش گذشت . بعد از اونجا رفتیم ناهار خوردیم و بعدش قرار شد هرکی که دوست داره بره یه آبشار و اونجا شنا کنه . واقعا جای قشنگی بود . یه آبشار به ارتفاع 10 - 12 متر وسط جنگل . کلی هم اونجا آب بازی کردم و بعدش هم رفتم از بالای آبشار شیرجه زدیم توی آب . عصر توراه برگشت آخرین قست تور هم که ATVسواری بود برگزار شد . ATV همون موتورهای چهار چرخه که میشه رو زمینهای ناهموار حرکت کرد . کلی هم ATVسواری کردم بصورتی که سر تا پا گلی شده بودم . وقتی ساعت 7 رسیدم هتل فکر میکردم از خستگی بیهوش شم اما فقط یه دوش گرفتم و باز زدم بیرون تو خیابونها .
و داستان همچنان ادامه داشت ...

توی این سفر خیلی چیزا یاد گرفتم . خیلی خیلی زیاد .

هیچ نظری موجود نیست: