یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۳

گاهی خودم هم خسته میشم از این یکنواختی . از اینکه سرم رو مثل کبک کردم زیر برف و یه جورائی کاملا منزوی و جدا از کلیه مسائل درجریان اطرافم ایستادم . اونقدر نسبت به همه چیز بی تفاوتی نشون دادم که این بی تفاوتی رو میتونم تو همه حرکاتم حس کنم. گاهی حس میکنم نسبت به خودم هم بی تفاوت شدم و فقط دارم میگذرونم. راستش اینه که اینکار یه جور حس امنیت بهم میده . اما وقتهائی هم میشه که از این حس امنیت خسته میشم .

هیچ نظری موجود نیست: