دیشب آخرین روز کلاس تو شعبه قبلی بود . از ترم دیگه که البته از فردا شروع میشه من به یه شعبه دیگه نقل مکان کردم . دیشب شب جالبی . بعد از اینکه امتحان کلاس خودم تموم شد بچه هائی که ترم قبل باهاشون کلاس داشتم من رو بردن تو کلاسشون . کلی تحویلم گرفتن و یه قاب با یه عکس خوشگل بهم دادن . واقعا نمیدونستم چی بگم . راستش اینه که من از خیلی هاشون از نظر سنی کوچیکترم و وقتی دیدم اینهمه دوستم دارن یه جورائی احساس غرور خوبی کردم . از همشون خواستم پشت قاب رو برام امضا کنن. یادگاری قشنگیه :)
وقتی هم داشتم برمیگشتم خوونه یکی دیگه از شاگردای قدیمی بهم سه تا کتاب داد و البته یه نوشته که خودش نوشته بود . کلی ذوق کردم . خووبه که آدم بتونه حس خوبی به آدمها بده .
دلم براشون تنگ میشه . برای همشون . خیلی خیلی زیاد .
وقتی هم داشتم برمیگشتم خوونه یکی دیگه از شاگردای قدیمی بهم سه تا کتاب داد و البته یه نوشته که خودش نوشته بود . کلی ذوق کردم . خووبه که آدم بتونه حس خوبی به آدمها بده .
دلم براشون تنگ میشه . برای همشون . خیلی خیلی زیاد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر