صبح به خاطر اینکه دیر نرسی رودتر از روزهای عادی از خواب بیدار میشی . وقتی میرسی هنوز ساعت 8:45 و تو یک ربع زود رسیدی . امروز راحتی چون همین دو روز پیش اینجا بودی و کلی برای خودت اعتراف کردی . بقیه یکی یکی از راه میرسن . بعضی ها رو قبلا دیدی بعضی ها رو هم نه . کلا 4 نفریم دور یه میز همه نشستیم . با خودت میگی چقدر با این آدما فرق داری . نه اینکه بهتری یا بدتری فقط فرق داری . شروع میکنید به حرف زدن و بازی کردن . خیلی جالبه ....
سرم پائینه دارم برای خودم مینویسم :
You think you know me just because you know my name
You think you see me because you see every line on my face
...................
یکی داره حرف میزنه . گوش میکنم . باورم نمیشه . انگار خودمم که دارم حرف میزنم . انگار یکی از ته مغزم داره واخورده ترین ترسهام رو بیان میکنه . اونوقته که مبینم چقدر بهشون شبیه ام .
بهم میگن درست درخواست نمیکنی . باورم نمیشه . همیشه فکر میکردم درخواستهام صریح و واضح و روشنه .
فکر میکنم یه بار دیگه یه "رفیق " پیدا کردم :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر