امروز از اون روزای عجیب غریبه .
به شدت یاس فلسفی خونم رفته بالا
هر کاری هم میکنم فایده نداره
امروز تولده بابامه
هنوز نتونستم تصمیم بگیرم بهش زنگ بزنم یا نه
راستش نمیدونم چی بهش بگم ، خیلی خیلی سخته
" تولدش مبارک "
علاوه بر این از صبح که بیدار شدم گردنم به شدت درد میکنه
تو خیابون هم نزدیک بود برم زیر ماشین
2 تا از ناخونام هم از بیخ بیخ شکست
دستم هم لای میز و صندلی گیر کرد ( اینکه دست آدم چه جوری لای میز و صندلی گیر میکنه فقط در تخصص بنده است )
خلاصه روزیه برای خودش امروز
خدا به خیر کنه تا شب رو :)
۲ نظر:
من بودم احتمالا زنگ ميزدم و تولدش رو تبريك ميگفتم.
بعد هم مواظب باش كه ديگه انگشتت توي چشمت نره
سلام!
لطفا هر وقت ياس فلسفي خونتن بالا رفت يه راني پرتغال نوش جان كنيد و سريعا با چانكي تماس بگيرين! باشه؟
ضمنا حواستونو جم كنيد كه فعلا زير ماشين هم نرين چون لازمتون داريم! در مورد ناخوناتون هم نگران نباشيد كه دوباره در ميان و تازه مي دونستين كه هركسي صبح كه از خواب بيدار ميشه گردنش درد بگيره در آينده يه خبر خيلي خوب و خوشحال كننده دريافت مي كنه؟
در مورد آخر هم بايد بگم كه اگه تمرين نكني تخصص خودتونو فراموش مي كنيد كه اصلا خوب نيست! شما كه راضي نيستين. هستين؟
ارسال یک نظر