دوشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۳

بالاخره دیروز هم گذشت .
1- دیروز بعد از شرکت تصمیم گرفتم خدای نکرده برم خونه و کمی استراحت کنم . همین که از در شرکت اومدم بیرون گفتم یه خورده پیاده روی کنم . آفتاب خوبی بود . یه دفعه دیدم دم یه سینمام که مارمولک داره و خلوت خلوته . رفتم دم گیشه و پرسیدم که بلیط داره یا نه ! دیدم داره و یه ربع هم به شروع سانس اش مونده . بلیط گرفتم و رفتم که این فیلم جنجالی رو ببینم . امان از این مردم عزیز و سیاستمدار ماکه همه چی رو سیاسی اش میکنن :)به نظر من که یه کمدی بود و البته یه جمله رو فکر کنم 10000 بار تو فیلم تکرار کردن که یعنی منظورمون اینه .
بعد از سینما راه افتادم سمت تئاتر شهر . رفتم اونجا ببینم چه خبره . وقتی داشتم میرفتم خونه مادرم زنگ زد که بلیط مارمولک گرفتن و اینکه من میرم یا نه . خنده ام گرفت اما نگفتم خودم رفتم. گفتم چون گردنم درد میکنه ( جون خودم ) میرم خونه و استراحت میکنم :) قرار شد اونا برن .
2 دقیقه نگذشته بود که یکی از دوستام زنگ زد که اگه کار نداریم بریم یه جا بشینیم و حرف بزنیم من هم که از خدا خواسته قبول کردم .
2- دیروز مادرم 5 بار باهام به بهانه های مختلف تماس گرفت . معمولا از اینکارا نمیکنه . اما دیشب کاشف به عمل اومد که داداش جانم دیشب اش خواب دیده من مردم و داشته من رو حاک میکرده.
3- به بابام زنگ زدم و تولدش رو تبریک گفتم . امیدوارم همیشه خوب باشه

۳ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
Raha گفت...

كامنت جديد مبارك :)

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.