چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۵

BOOMMMMM

داشتم راست راست راه ميرفتم ها
يهو انگار زمين زير پام خالي شد و بوم م م م م
خوردم زمين
درست وسط چهارراه
سرم و كه بلند كردم ديدم همه دارن نگام ميكنن
خودم و از تك و تا ننداختم و بلند شدم و به راهم ادامه دادم
..............
:) اومدم خونه ديدم جفت زانوام عين بچگي ها زخم شده

۱ نظر:

Nana گفت...

یاد شعری افاتادم که تو کتاب شعر می خوندم:
افتادم زمین
از بالا پایین
گریه نکردم
به به آفرین

فکر کنم مال عباس یمینی شریف بود ( و من چقدر این آدمو دوست داشتم)

راستی، تمپلیت نو مبارک، این یکی خیلی بهتره.
خوب باشی
نازنین