پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۳

يه جائيه كه تو خوابام زياد ميبنمش
يه جائيه كوهستاني كه يه طرفش كامل كويره
مثل كوه سنگي كه وسط بيابون باشه
روي كوه كلي خونه ها هست كه مثل غار تو دل كوه هستن
ديشب باز هم اونجا بودم
يه عالم آدم هم اونجا بوديم
انگار كه براي يه مراسم خاص همه اونجا جمع شده باشن
توي خوابم يكي از دوستام يه مرد كاملا ژولي پولي دائم الخمر بود
يه دفعه گردباد شروع به نزديك شدن به ده كرد
همه مردم براي پناه گرفتن رفتن يه جائي كه شبيه مسجد يا كليسا يا معبد بود .
من دنبال دوست مستم ميگشتم
ديدم دمر رو يكي از تخته سنگها خوابيده و سرش رو آويزون كرده و داره گردباد رو نگاه ميكنه
صداش كردم اونهم پناه بگيره اما همش ميخنديد
يه دفعه ديدم وسط گردبادم اما هيچيم نشد
وقتي گردباد تموم شد
ديدم دوستم درب و داغون داره حركت ميكنه و مياد سمت من
باز ميخنديد و ميگفت بهشون بگو من ميرم بهشت
درست بعدش مردم ده رو يه گروه به رگبار بستن
بعد يه صدائي انگار كه گزارش كنه تو خوابم گفت: معجزه اول .
و بعد همه گلوله ها از تن آدما در اومدن
..................

هیچ نظری موجود نیست: