سه‌شنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۴

اين زلزله هم بد گير داده به منطقه مورد علاقه من
تمام ديشب داشتم فكر ميكردم اگر يه سونامي ديگه بياد چه بلاي سر مردم مهربون تايلند مياد
براي مني كه هر روز عين ديوونه ها تو سايت شون عكسهاي تعمييرات رو نگاه ميكردم و لذت ميبردم از اينكه اينقدر سريع تونستن از پس خرابي ها بر بيان ، تصور يه بار ديگه خراب شدن اونهمه زحمت من رو به گريه انداخت .
من دارم خنگ ميشم
به خدا دارم خنگ ميشم
مخم شده غربال
هيچي توش بند نميشه
حتي اتفاقات 2 روز قبل
انگار كه هزارسال پيش بوده.
......
چرا اينجورياس ؟
آدم وقتي حس اش رو نداره از در و ديوار دعوت ميشه بره شمال يا مهموني اونم از نوع كم نظيرش
و خلاصه همه چي جور جوره جز حس اش
وقتي هم حس اش هست
كسي محل سگ هم نميذاره به آدم
شده حكايت جهنم ايراني ها
.........
امسال ميخوام زبان ايتاليائي ياد بگيرم
با رقص عربي
چه شود

شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۴

سلام
سلام
سلام
بازم سلام
اين چند روز اول سال كه به خير و خوشي گذشت و همه چي روبراه بود .
شلوغي قبل از عيد هم تموم شده و همه چي به حالت آرامش خوبي دراومده
هرچند كه من تو شركت كلي كار دارم كه همش به خودم گفتم باشه اونور سال انجام ميدم
شيراز خيلي خوب بود و قشنگ
به شدت دوستش ميدارم
از همون لحظه كه وارد اون شهر شدم يه حس خوبي نسبت بهش پيدا كردم
همه چيزش دلنشين بود .
بيخود نبوده كه حافظ دلش نميخواسته از اون جا بيرون بره
اولين جائي كه رفتيم حافظيه بود .
دو روز قبل از سال تحويل همه چي خوب بود اما درست از روز 30 ام همه جا شلوغ شد
از اون شلوغهائي كه آدم توش نفس تنگي مي گيره
براي همين هم من زياد نتونستم بگردم
يه دوست نديده شيرازي هم كلي باعث شد بهمون خوش بگذره
واقعا دستش درد نكنه
من باورم نميشد كه هنوز هم آدمهائي به اين خوبي و مهمون نوازي وجود داشته باشن .
شبي كه براي برگشت تو فرودگاه بوديم اصلا دلم نميخواست برگردم
همه چي اين سفر خوب و به يادموندني بود
البته به جز حضور يه نفر كه ازش خيلي بدم مياد اما مجبورم بخاطر كسي كه عاشقش هستم وجودش رو تحمل كنم .
همه چيز اين سفر رو دوست داشتم
حتي كل كل هر روز صبح با برادر جان به خاطر عادت ايجاد سر و صداش
آرزو ميكنم اين روزهاي خوب و خوش براي خودم و همه كسائي كه دوسشون دارم چندباره تكرار شه .
.........
امسال براي اولين بار در تمام عمرم براي خودم هدف انتخاب كردم
خيلي دلم ميخواد بهشون برسم
.........
امروز وقتي داشتم ميومدم شركت با خودم همش فكر ميكردم تو اين يكسالي كه گذشت چقدر اتفاقهاي عجيب برام افتاد
اتفاقهائي كه ظاهرشون شايد ساده و تكراري باشه اما تو هركدومشون يه دنيا تجربه است .
آخرين پنجشنبه سال يه دوست يه نصيحتي بهم كرد
اميدوارم بتونم به نصيحت اش عمل كنم
شايد چيزي كه اون گفت بزرگترين نقطه ضعفم باشه
...............
نميدونم چي تو فصل بهار و سال نو هست كه هر سال من رو بيشتر و بيشتر ياد شهريار ميندازه . انگار كه خاطرات روزهاي خوب و دوست داشتنهاي قديمي دوباره برات مرور ميشه . اين حال رو من از قبل از عيد داشتم و فكر ميكردم فقط منم كه به اين درد مبتلا هستم اما نجور كه بوش مياد فقط من نيستم تا حالا 3 تا ديگه از دوستام هم رو ديدم كه عاشقيتهاي قديميشون عود كرده. خيلي دلم ميخواد فقط يكبار ديگه ببينمش .
.......
امسال سفره هفت سين نداشتيم

یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳

عید همه مبارک
با اینکه کلی تمرین کرده بودم که دم سال تحویل یادم باشه برای چه کسانی دعا کنم
اما اینجا سال تحویل همچین سریع اتفاق افتاد که بازم یه سری دعا ها یادم رفت
امسال میدونستم برای خودم چی میخوام
همش رو تو دلم گفتم تا ببینم چی میشه
برای چند تا از دوستام هم دعا کردم
البته باید اعتراف کنم که خیلی ها رو از قلم انداختم
یه عالمه آدم تو لابی هتل بودن و همه خوب و سرحال بودن
کلی انرژی مثبت اونجا بود که امیدارم کارساز باشه
امیدوارم امسال همه به همه آرزوهاشون برسن
.....
شیراز خیلی قشنگه و خیلی دوستش دارم
آدمهاش مهربون و خونگرم هستن
شیراز هم رفت تو لیست شهرهائی که شاید یه روزی توش زندگی کنم
.........
وقتی رفتم تخت جمشید و ÷اسارگاد و نقش رستم یه جورائی از خودم نا امید شدم
پاک حس ناسیونالیستیم رو آب برده :")
اما واقعا و واقعا جای خیلی قشنگ و با عظمتی بود

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۳

شب چهارشنبه سوري بازم خوونه مامان پونه بودم و باز هم عين هميشه كلي خوش گذشت .
....
چند روزه بي دليل همش با خودم تكرار ميكنم حالم خووبه
ميدونم همين تكرار يعني اينكه حالم خوب نيست
....
شايد اين آخرين باري باشه كه امسال اينجا مينويسم .
امسال ميخوام مثل هرسال براي خيلي ها سر سال تحويل آرزو كنم :
از قديمي ها خيلي ها هستن اما كلي هم آدم جديد اضافه شده
آخرين آدم اضافه شده به ليست يه پسركوچولوي 7-8 ساله است .

سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۳

دلم براش تنگ شده
دلم براش اونقدر تنگ شده كه اندازه نداره
اونقدر حالم بده كه دلم ميخواد همين جا هق هق گريه كنم
دلم براش به اندازه همه دنيا تنگ شده
آخرين پنجشنبه و جمعه سال دارن ميان و من ...
دلم براي همه چي اش تنگ شده
كاش جرئت ميكردم و همين الان بهش زنگ ميزدم و بهش ميگفتم كه به اندازه همه ثانيه هائي كه نديدمش دلتنگش ام
دلم براي چشماي هميشه ساكت اش
دستاي زشت و مهربون و گرمش تنگه

دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۳

عجب روزاي شلوغيه اين روزا !!!!!!
از هفته پيش ميخواستم بنويسم اما نشد .
............
هميشه قرطي بازي رو دوست داشتم
هرچند زياد اهلش نيستم اما هر وقت پا بده بدم نمياد .
تصميم گرفتم كمي پول دور بريزم
براي همين هم سه شنبه رفتم و خودم رو به دستهاي يه متخصص پوست سپردم
..............
پنجشنبه تولد خان داداش برگزار شد .
كلي شيطنت كردم و رقصيدم و خنديدم
يه معجون هم درست كردم كه واقعا مردافكن بود هرچند كه خودم اصلا نخوردم
اما همه ازش تعريف ميكردن .
من آخرش يه روزي حتما Bar Tender خواهم شد .
...................
جمعه تا خود ظهر خوابيدم
و كلي تا عصر عين خرس تنبل تو رختخواب قل خوردم .
عصرش بعد از مدتهاي مديد با دادش دعوام شد .
اونم سر غذا !!!!
درست مثل بچگي ها
وقتي شب شد تازه يادم افتاد كه الان چند وقتيه روزهاي جمعه نگران هيچكس و هيچي نيستم جز خودم
يه جورائي خووبه آدم نگران و منتظر كسي نباشه
................
من نميدونم اين چه مرضي يه كه من دارم .
به خدا نه فضولم نه هيچي
اما هميشه خبرها صاف ميان سراغ من
امروز صبح با تلفن يكي از آشنايان از خواب بيدار شدم .
كسي كه شوهرش بد ميپريد و من كاملا اتفاقي از اين داستان خبر دار شدم اما هيچي نگفتم
وقتي چند وقت پيش شنيدم كه بالاخره داره جدا ميشه حس خوبي داشتم
امروز صبح ناغافل زنگ زد به من
گويا فهميده بود كه من يه چيزائي ميدونستم
از من توضيح ميخواست اما من زياد توضيح ندادم
راستش هميشه تو اينجور چيزا ميگم به من چه
جالب اينه كه باز هم اين وسط پاي آدمهائي درميونه كه من نميخوام اصلا راجع بهشون حرفي بزنم يا چيزي ازشون ديگه بدونم يا بشنوم
........
ميخوام براي خودم يه عيدي توپ بخرم
يه چيزي كه كلي خوشحالم كنه
يه دوربين ديجيتال اساسي
يا يه ساعت حسابي
شايدم بذارم برم يه سفر

پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۳

يه جائيه كه تو خوابام زياد ميبنمش
يه جائيه كوهستاني كه يه طرفش كامل كويره
مثل كوه سنگي كه وسط بيابون باشه
روي كوه كلي خونه ها هست كه مثل غار تو دل كوه هستن
ديشب باز هم اونجا بودم
يه عالم آدم هم اونجا بوديم
انگار كه براي يه مراسم خاص همه اونجا جمع شده باشن
توي خوابم يكي از دوستام يه مرد كاملا ژولي پولي دائم الخمر بود
يه دفعه گردباد شروع به نزديك شدن به ده كرد
همه مردم براي پناه گرفتن رفتن يه جائي كه شبيه مسجد يا كليسا يا معبد بود .
من دنبال دوست مستم ميگشتم
ديدم دمر رو يكي از تخته سنگها خوابيده و سرش رو آويزون كرده و داره گردباد رو نگاه ميكنه
صداش كردم اونهم پناه بگيره اما همش ميخنديد
يه دفعه ديدم وسط گردبادم اما هيچيم نشد
وقتي گردباد تموم شد
ديدم دوستم درب و داغون داره حركت ميكنه و مياد سمت من
باز ميخنديد و ميگفت بهشون بگو من ميرم بهشت
درست بعدش مردم ده رو يه گروه به رگبار بستن
بعد يه صدائي انگار كه گزارش كنه تو خوابم گفت: معجزه اول .
و بعد همه گلوله ها از تن آدما در اومدن
..................

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۳

امروز تولد برادر جان گراميست .
نه تنها هنوز براش چيزي نخريدم بلكه حتي چيزي هم به ذهنم نرسيده .
ميخواستم براي عيدي مامان و تولد خان داداش بليطهاي شيراز رو من بگيرم اما ميدونم خان داداش با نقدينگي بيشتر حال ميكنه .
يعني معتقده سيلي نقد به از حلواي نسيه است .
........................
از كاراي نكرده چند تاش انجام شد .
يه سري از لباسهام رو شستم
دكتر رفتم
آزمايش دادم ( موقع خون دادن يادم افتاد كه بايد يه سر هم براي اهداي خون امسالم برم )
2 تا فيلم عالي ديدم
امروز قراره يه دكتر ديگه برم
ديشب يه خواب خوب ديدم
.........
اين فيلم Closer خيلي قشنگ و عجيب بود .
يه جورائي روابط عاطفي آدمها رو نشون ميداد .
اينكه عكس العمل هاي هركس در مقابل حقيقت چطوره
اينكه چقدر ميبخشيم ، چقدر ميجنگيم و چقدر داغون ميكنيم .
فيلم رو دوست داشتم
اونقدر زياد كه دوشب پشت هم ديدمش .
فيلم finding Neverland هم قشنگ بود .
مخصوصا براي من كه يه جورائي بدجور از Johnny Depp خوشوم ميايه :)
................
راستش با خودم عهد كرده بودم اصلا نه در موردشون حرف بزنم نه سئوالي بكنم
اما پيش اومد
نميدونم چي شد كه پيش اومد اما حرف پيش اومد .
هيچوقت به اصلاح ناگهاني انسانها اعتقاد نداشتم
درسته كه ما گاهي تو شرايطي قرار ميگيريم و به قول معروف جو گير ميشيم
اما بعد از يه مدت جو ما رو ول ميكنه و ميريم سرخوونه اول
اصلا به من چه !!!
به قول معروف من اگر بيل زن بودم در خوونه خودم رو بيل ميزدم ;)
............................

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳

عين عين هميشه يه خروار كار عقب مونده دارم
بازم كلي لباس گوشه اتاقم جمع شده كه بايد شسته بشه
كلي لباس اتو نكرده
كلي تلفن هاي نزده
كلي فيلم نديده
كلي آزمايش نداده
كلي دكتر نرفته
كلي روياي خواب نديده
چقدر طول ميكشه كه يه اتفاق خوب تمام زندگي آدم رو زير و رو كنه ؟
گاهي فقط به اندازه اعلام يه شماره بليط بخت آزمائي
گاهي هم به اندازه تمام روزهاي عمر آدم
من منتظر اون اتفاق خوب ميمونم حتي اگر مجبور شم تا ابديت صبركنم .

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۳

من به چه زبوني بگم كه از سركار رفتن روزاي پنجشنبه متنفرممممممممم
اين پنجشنبه كه آخرش بود .
شركت – منزل خاله جان – بازار خيريه – منزل مامان پونه ( كه به شدت چسبيد ) – ساعت 1 مستقيم تو رختخواب

چهارشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۳

اولين قرارداد تموم شد و من هم سهم خودم رو گرفتم .
تو دفتر جديد كاملا جا افتاديم .
دلم باز به شدت مسافرت ميخواد .
هرچند كه قراره بريم شيراز براي عيد اما دلم از اون مسافرتهاي بيخيال ميخواد كه بشه هر كاري كرد .
يه جورائي اين چند هفته اخير به شدت از دنيا disconnect شدم .
از هيچكس خبر ندارم و حوصله هم ندارم سراغ بگيرم .
..................
ديشب يه خوب عجيب ديدم از اون خوابا كه مطمئني تعبير ميشه .
البته واقعا نميدونم اين يكي قراره چه جوري تعبير بشه
خواب عجيبي بود
..............
هفته ديگه تولد دادش جانه .
هنوز نميدونم چي بايد براش بگيرم .