یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۳

هفته پيش هفته شلوغي بود از اون هفته ها كه آدم نميفهمه روزاش چطوري ميگذره .
صبح كه ميرفتم سركار تا عصر يه بند كار بود و كار بود
اتفاق غم انگيزي كه افتاده اينه كه از اين به بعد پنجشنبه ها هم بايد بيام سركار كه اين خودش يه فاجعه براي منه .
خبر ديگه اينكه خودم رو با اين سريال Friends كشتم .
هميشه فكر ميكردم اين يه سريال كمديه كه فقط بهش ميخندي اما خيلي جالب تر از ايناس يه جاها باهاشون ميخندي ، يه جاهائي نگران ميشي و گاهي باهاشون گريه ميكني .
دوستي بين اشون خيلي جالبه .
تو تمام مدت فكر ميكردم واقعا يه همچين دوستي هائي ممكنه ؟!
اين كه با اين كه از دست هم يه دنيا ناراحتن همديگر رو هنوز دوست دارن و حاضرن بخاطر هم حتي از خيلي چيزا بگذرن .
ميدونم اينا همش تو فيلمه اما تو شرايطي كه من داشتم اين سريال كلي آرامش بخش و اميد دهنده بود .
4 تا DVD مونده كه تموم شه . از همين الان دلم براشون تنگ شده .
..............
يه جورائي دارم احساس ميكنم زيادي جلو رفتم و نبايد ميذاشتم اينقدر فاصله كم شه .
يه نگراني موذي انگار كه افتاده به جونم اما نميدونم نگران چي هستم
شايد هم هيچي نشه
شايد هم ...
.......................

هیچ نظری موجود نیست: