كلي نوشتني داشتم اين چند روز اما يا وقت نداشتم يا حال نداشتم
اول همه بايد عرض كنم خدائي اش اين رئيس جمهور ما هم خيلي خداست . دقيقا همون داستان دخو و كله گاو و كوزه در تمام امور مملكتي به شكل كاملا واضح ميتوان ديد . هر روز كه اخبار جديد رو ميشنوم بيشتر خنده ام ميگيرد . الحق كه آقاي رئيس جمهور (م. ش. نگ) * چه حالي دارد به كليه اصول و مباني ديپلماتيك ايران و جهان ميدهد . اصلا سياستمداران بروند جلو بوق بزنند.
اين هم خيلي بامزه است
* م.ش.نگ = منتخب شوراي نگهبان ( يك وقت خداي ناكرده فكرهاي بد نكنيد ) ( اين را از همان مقاله دزديدم )
......
هفته پيش از شركتي كه براي مصاحبه رفته بودم و كلي هم ازش خوشمان آمده بود تماس گرفتند براي مصاحبه دوم . اول خواستم نروم چون قرار ماندگاريم را در همينجا گذاشته بودم . اما با خودم گفتم بدك نيست ببينم چند مرده حلاجم . راستش يه جور تست خودشناسي بود . قرار را براي چهارشنبه گذاشتم . كل مصاحبه و تست 5 دقيقه طول كشيد و درجا گفتند كه از 10 روز ديگر مشغول شوم . حس خوبي بود يك جور اعتماد به نفس مجدد .
امروز با همان شركت تماس گرفتم و بهانه آوردم كه جاي ديگري برام كار پيدا شده . نيم ساعت بعد مديرعامل (كسي كه مصاحبه دوم رو با من داشت ) زنگ زد و علت را پرسيد . بنده خدا فكر ميكرد علت حقوق است . در نهايت اينكه گفت اگر به هر دليلي نتونستم در جاي جديد ماندگار شم ميتوانم روي كار در همان جا حساب كنم .
حقيقتا اينكه كلي حس خودخواهي و خودبزرگ بيني ناني كوچولو با اين داستان ارضا شد .
....
سه شنبه شب با يك عده از دوستان كه سرشان هميشه براي بحث درد ميكند نشسته بوديم . همه به شدت غرق در بحث خودشناسي و راههاي آن بودند و من هم عين بچه هاي خوب داشتم به حرفهاي ديگران گوش ميدادم و ياد زمانهائي افتاده بودم كه اگر جائي بحث بود آرام نشستنم جزء محالات بود .
از بين تمام حرفهائي كه زده شد بيشتر از همه يه جمله در ذهنم نشست و هر چه بيشتر فكر ميكنم بيشتر ميبينم درست است .
اينكه "هر وقت ما انگشت اتهام رو به سمت ديگران ميگيريم سه تا انگشت به سمت خودمان است."
خيلي وقتها هست كه ما براي اينكه مسئوليت عمل خودمان را نپذيريم انگشتت اتهام رو به سمت آدمهاي ديگه ميگيريم . پدر ، مادر ، دوست ، معلم، همكار ، جامعه و خلاصه هزار آدم و اتفاقي كه به يادمان بيايد .
اما بيشتر وقتها اشكال از خود ما و نحوه عملكرد ماست . خيلي وقتها حتي زماني كه ميدانيم انتخابمان درست نيست باز هم كار خودمان را ميكنيم و در آخر متهمي برايش دست و پا ميكنيم .
....
بي تفاوتي اسلحه ايست كه اين چند سال اخير خودم را با آن تجهييز كردم . بي تفاوتي در روياروئي با مسائلي كه نه تنها برايم مهم هستند بلكه "خيلي" مهم هستند . خيلي وقتها براي اينكه ديگران نفهمند كجايم درد گرفته و اصلا موضوع برام مهم هست يا نه ، خودم را ميزنم به بيخيالي . (خدا پدر مادر علي چپ را بيامرزد كه كوچه اش خيلي وقتها به دادم رسيده )
بيخيالي آرامم ميكند . حتي خودم هم باورم ميشود كه " خيالي نيست " اما زمان كه ميگذزد همان خيال آرام آرام مثل موريانه مغزم را ميخورد تا باز خيالي ديگر از جائي ديگر ايجاد شود و من باز بيخيال شوم و باز ...
و اين داستان ادامه دارد ....
اول همه بايد عرض كنم خدائي اش اين رئيس جمهور ما هم خيلي خداست . دقيقا همون داستان دخو و كله گاو و كوزه در تمام امور مملكتي به شكل كاملا واضح ميتوان ديد . هر روز كه اخبار جديد رو ميشنوم بيشتر خنده ام ميگيرد . الحق كه آقاي رئيس جمهور (م. ش. نگ) * چه حالي دارد به كليه اصول و مباني ديپلماتيك ايران و جهان ميدهد . اصلا سياستمداران بروند جلو بوق بزنند.
اين هم خيلي بامزه است
* م.ش.نگ = منتخب شوراي نگهبان ( يك وقت خداي ناكرده فكرهاي بد نكنيد ) ( اين را از همان مقاله دزديدم )
......
هفته پيش از شركتي كه براي مصاحبه رفته بودم و كلي هم ازش خوشمان آمده بود تماس گرفتند براي مصاحبه دوم . اول خواستم نروم چون قرار ماندگاريم را در همينجا گذاشته بودم . اما با خودم گفتم بدك نيست ببينم چند مرده حلاجم . راستش يه جور تست خودشناسي بود . قرار را براي چهارشنبه گذاشتم . كل مصاحبه و تست 5 دقيقه طول كشيد و درجا گفتند كه از 10 روز ديگر مشغول شوم . حس خوبي بود يك جور اعتماد به نفس مجدد .
امروز با همان شركت تماس گرفتم و بهانه آوردم كه جاي ديگري برام كار پيدا شده . نيم ساعت بعد مديرعامل (كسي كه مصاحبه دوم رو با من داشت ) زنگ زد و علت را پرسيد . بنده خدا فكر ميكرد علت حقوق است . در نهايت اينكه گفت اگر به هر دليلي نتونستم در جاي جديد ماندگار شم ميتوانم روي كار در همان جا حساب كنم .
حقيقتا اينكه كلي حس خودخواهي و خودبزرگ بيني ناني كوچولو با اين داستان ارضا شد .
....
سه شنبه شب با يك عده از دوستان كه سرشان هميشه براي بحث درد ميكند نشسته بوديم . همه به شدت غرق در بحث خودشناسي و راههاي آن بودند و من هم عين بچه هاي خوب داشتم به حرفهاي ديگران گوش ميدادم و ياد زمانهائي افتاده بودم كه اگر جائي بحث بود آرام نشستنم جزء محالات بود .
از بين تمام حرفهائي كه زده شد بيشتر از همه يه جمله در ذهنم نشست و هر چه بيشتر فكر ميكنم بيشتر ميبينم درست است .
اينكه "هر وقت ما انگشت اتهام رو به سمت ديگران ميگيريم سه تا انگشت به سمت خودمان است."
خيلي وقتها هست كه ما براي اينكه مسئوليت عمل خودمان را نپذيريم انگشتت اتهام رو به سمت آدمهاي ديگه ميگيريم . پدر ، مادر ، دوست ، معلم، همكار ، جامعه و خلاصه هزار آدم و اتفاقي كه به يادمان بيايد .
اما بيشتر وقتها اشكال از خود ما و نحوه عملكرد ماست . خيلي وقتها حتي زماني كه ميدانيم انتخابمان درست نيست باز هم كار خودمان را ميكنيم و در آخر متهمي برايش دست و پا ميكنيم .
....
بي تفاوتي اسلحه ايست كه اين چند سال اخير خودم را با آن تجهييز كردم . بي تفاوتي در روياروئي با مسائلي كه نه تنها برايم مهم هستند بلكه "خيلي" مهم هستند . خيلي وقتها براي اينكه ديگران نفهمند كجايم درد گرفته و اصلا موضوع برام مهم هست يا نه ، خودم را ميزنم به بيخيالي . (خدا پدر مادر علي چپ را بيامرزد كه كوچه اش خيلي وقتها به دادم رسيده )
بيخيالي آرامم ميكند . حتي خودم هم باورم ميشود كه " خيالي نيست " اما زمان كه ميگذزد همان خيال آرام آرام مثل موريانه مغزم را ميخورد تا باز خيالي ديگر از جائي ديگر ايجاد شود و من باز بيخيال شوم و باز ...
و اين داستان ادامه دارد ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر