شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

هفته عجيبي بود و به سرعت گذشت و توش اتفاقاتي افتاد كه خيلي هاش تجربه اول زندگي ام بود .
حال خيلي خراب روز جمعه بود كه سيستم تصفيه مايعات بدنم !!! كاملا بهم ريخته بود و بنده جلوي دست به آب بست نشسته بودم و البته از اون جالبتر جواب آزمايشي بود كه آزمايشگاه محترم داد دستم و همه رو نصف العمر كرد چون ظاهرا وجود چيزهائي رو راپورت داده بود كه خيلي خيلي بد هستند .
دعوا با يكي از افراد شركت كه نقطه عطف اتفاقات بود . كسي كه تا 6 ماه پيش زير دست اينجانبه بود و هميشه هم گند مبسوطي به كارها ميزد و من هم هميشه داد و ناله ام از دستش به هوا بود و ضمنا بعد از كانديداتوري جناب رياست جمهور منتخب جزء تبليغاتچي هاي پر و پا قرص ايشون بود و دلش رو براي پست پادري كاخ رياست جمهوري صابون زده بود . اين موجود 3-4 هفته پيش بعد از مايوس شدن از برادرخواندگي با رئيس جمهور منتخب به شركت برگشت و از اونجا كه دوست قديمي رئيس بود يك شبه شد مديرعامل يكي از شركتهاي تابعه . ظاهرا جو مديريتي ببببببد ايشون رو گرفته بوده و طي اين دو هفته حال خيلي از خانمهاي شركت را در قوطي كرده بود . دوشنبه قرعه به نام من ديوانه فتاد و البته چه قرعه اي و چه فالي و چه حالي كه در نهايت بصورت تعامل برادران بسيجي درآمد و كار بالا گرفت . و من هم رگ كردي ام زد بالا و شهر رو بهم ريختم . در پي اين جنگ ساير مال باختگان و حال باختگان هم به صدا درآمدند و نهايت من هر دوپاي خود را در يك كفش كردم كه اينجا يا جاي من است يا جاي ايشان .
با رئيس بزرگ كلي حرف زديم و اون هم به سبك هميشه سعي كرد مغلطه و سفسطه كنه، كه نذاشتم . و در نهايت قرار شد تا هفته آينده تصميم بگيره . اما در آخرين لحظات ديدم كه اي دل غافل اون هم با همه ظاهر حس نيت مندش ميخواد اين وسطه از آب گل آلود ماهي بگيره و كلي از ما كولي اضافه بگيره .
با خودم خيلي فكر كردم كه كار درست چيه . به اين نتيجه رسيدم كه استعفا بهترين راه حله . اين كچلك رو من خوب ميشناسم . ميخواست به اسم من از شر اون يارو خلاص بشه ( از بقيه همكارا شنيدم كه از همون هفته اول فهميده چه گندي زده منتها چون رفيقش بوده نميتونسته هيچي بگه ) و تا هميشه منت اش رو سر من بذاره . و در نهايت امروز از شركتي كه 7 سال توش بودم استغفا دادم !!!!!!!!!!!
در كنار همه اينا پنجشنبه هم رفتم دكتر و اون تا جواب آزمايشها رو ديد با تعجب بهم نگاه كرد گفت : تو حالت خوبه ؟ من هم هر چي فكر كردم ديدم جائي ام درد نميكنه و گفتم : بببببله . دكتر كلي معاينه ام كرد و بعد يه سري آزمايش و سونوگرافي از كبد و كليه و خلاصه امعاء و احشا ما داد كه بصورت اورژانس انجام بدم " چون ممكنه مسئله خاصي باشه " كه من با كمال وقاحت اين اورژانس رو تا امروز به تعويق اداختم و امروز كه كلي خون دادم و از دل و روده ام عكس گرفتم ظاهرا كاشف به عمل اومد كه آزمايشگاه قبلي تو يه مثبت – منفي اشتباه كرده بوده و اينجانبه هنوز عمرم به دنياست .
قصه ما به سر رسيد كلاغه به خونش رسيد يا نرسيد به خودش مربوطه

هیچ نظری موجود نیست: