ديشب كه از كلاس اومدم بيرون هرچي فكر كردم چيكار كنم كه مجبور نشم زود برم خوونه و به مراسم مهمون بازي خونه ديرتر برسم به نتيجه اي نرسيدم .
اول گفتم برم تجريش. اما تصور اونهمه آدم اونجا و برادران مسلمي كه هر وقت از كنارت ميگذرن كلامي محبت آميز نثارت ميكنن اين تصميمم رو در نطفه خفه كرد .
بعد با خودم گفتم برم كافي شاپي كه پاتق هميشگي است و بشينم و برگه هام رو تصحيح كنم ، اما ديدم حوصله اون رو هم ندارم .
وخلاصه با تمام اشتياقي كه براي دير رسيدن به خوونه داشتم بالاخره مثل بچه آدم شروع به حركت به سمت خوونه كردم .
و توطئه دير رسيدن هم بي سرانجام ماند .
....
مهمانان عزيز ديشب كه شامل دوفقره از دخت هاي عموي بنده به همراه فرزندانشان بودند كلي راجع به شلوغي هاي ولايت حرف زدند . از اينكه چه جوري شروع شده و به كجاها كشيده .
از اينكه تيراندازي ها اصلا هم هوائي نبوده و به سمت مردم بوده .
از اينكه جلوي چشماي پسر يكشون صاف تير زدن به وسط پيشوني يه پسر 14-15 ساله .
از اينكه نيروهاي ويژه اي كه براي مقابله آورده بودن هيچكدوم فارسي بلد نبودن و معلوم نبوده از كدوم جهنمي اومده بودن .
اينكه زن و مرد و پير و جوون براشون فرقي نداشته و همه رو با باتوم زدن و حتي بچه 10 ساله رو بازداشت كردن
از اينكه هيچ خونواده اي جرائت نداشته زخمي هاش رو ببره بيمارستان و يا درمانگاه و حتي تا يك هفته بعد از سركوب تمام ماشينهاي ورودي و خروجي به شهر رو بازرسي ميكردن كه مبادا زخمي ها براي مداوا به شهرهاي ديگه برده بشن .
از اينكه هنوز خيلي از مادرها از جوونها و نوجوونهاشون خبر ندارن .
تمام ديشب تا صبح كابوس ديدم ...
اول گفتم برم تجريش. اما تصور اونهمه آدم اونجا و برادران مسلمي كه هر وقت از كنارت ميگذرن كلامي محبت آميز نثارت ميكنن اين تصميمم رو در نطفه خفه كرد .
بعد با خودم گفتم برم كافي شاپي كه پاتق هميشگي است و بشينم و برگه هام رو تصحيح كنم ، اما ديدم حوصله اون رو هم ندارم .
وخلاصه با تمام اشتياقي كه براي دير رسيدن به خوونه داشتم بالاخره مثل بچه آدم شروع به حركت به سمت خوونه كردم .
و توطئه دير رسيدن هم بي سرانجام ماند .
....
مهمانان عزيز ديشب كه شامل دوفقره از دخت هاي عموي بنده به همراه فرزندانشان بودند كلي راجع به شلوغي هاي ولايت حرف زدند . از اينكه چه جوري شروع شده و به كجاها كشيده .
از اينكه تيراندازي ها اصلا هم هوائي نبوده و به سمت مردم بوده .
از اينكه جلوي چشماي پسر يكشون صاف تير زدن به وسط پيشوني يه پسر 14-15 ساله .
از اينكه نيروهاي ويژه اي كه براي مقابله آورده بودن هيچكدوم فارسي بلد نبودن و معلوم نبوده از كدوم جهنمي اومده بودن .
اينكه زن و مرد و پير و جوون براشون فرقي نداشته و همه رو با باتوم زدن و حتي بچه 10 ساله رو بازداشت كردن
از اينكه هيچ خونواده اي جرائت نداشته زخمي هاش رو ببره بيمارستان و يا درمانگاه و حتي تا يك هفته بعد از سركوب تمام ماشينهاي ورودي و خروجي به شهر رو بازرسي ميكردن كه مبادا زخمي ها براي مداوا به شهرهاي ديگه برده بشن .
از اينكه هنوز خيلي از مادرها از جوونها و نوجوونهاشون خبر ندارن .
تمام ديشب تا صبح كابوس ديدم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر