یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴

بزرگ نشدم
اين خيلي خوبه كه بري شهر بازي و سوار بازيهاش بشي و هنوز بتوني از ته دل جيغ بزني و بعدش با دست كثيف غدا بخوري و بعد بستني بخوري و وقتي كه بارون گرفت زير بارون كلي تا ماشين مسابقه لي لي بدوي .
بازم خيلي خوبه كه تو مهموني از اولش برقصي و شلوغ كني و دزدكي مشروب بخوري و دزدكي سيگار بكشي و بعد گيج گيج خوران بياي و كفشات رو بندازي يه گوشه و با يه دختر 10 ساله با DJ Aligator ترقص كني و هي از زير چشم مامان و خاله جان رو بپاي تا نبيننت .
و بازم خوبتر تر است وقتي شب خسته از كلاس بياي و صاف با دست و روي نشسته بري يه بسته چس فيل درست كني و بري تو رختخواب و كارتن راپانزل و روبوتس رو يكي پس از ديگري ببيني و همونجا با كاسه چس فيل خوابت ببره .
........................
موسسه قبلي رو بيشتر دوست داشتم
شايد چون جنس آدمهاش بيشتر شبيه خودم بود
اينجا يه جورائي با رو حيه ام جور در نمياد
آدمهاش يه جورين
فكر نكنم ترم ديگه كلاس بگيرم
.......
هيچي بهتر و مسكن تر از يه اشك سير بي دليل نيست كه موقع كار كردن همينجوري بچكه و تو هم هيچ سعي اي در مورد قايم كردن و بند آوردنش نكني .
بعدش يه حس خوب و لذيذ كرختي مياد سراغت .
عين آدمي كه كلي مخدر استفاده كرده باشه و در نشئه بعدش غوطه ور بشه .
.....................
امروز همه تو شركت داشتن در مورد اعضاي كابينه اعلام شده به مجلس حرف ميزدن
من ، اما ، فقط و فقط به فكر كارم بودم
حس خوبي بود اين بيخيالي.
..........
من بالاخره اين جناب دكتر رو با دستان خودم به گور خواهم سپرد .
من خودم هم باورم نميشه كه ميتونم از يه نفر تا اين اندازه متنفر باشم .

هیچ نظری موجود نیست: