دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۴

روزها باز هم ميگذرند
ميدانم نگران بودن دردي دوا نميكند و براي همين انقدر سرخود را شلوغ كرده ام كه بقول معروف وقتي براي خاراندان سر هم نباشد چه برسد به نگراني . براي يكشنبه ها و پنجشنبه ها هم آشي پختم . نمكش بد نيست . اقلا پول درآوردن بهتر از مغز را در هاون اگرها و اما ها كوباندن است .
اين روزها بدجور تنهائي بهمان زور مي آورد اما بد هم نيست . يادگرفتني ها را ياد ميگيرم . خوب است . تنهائي هم خوب است .
در اينكه دلم ميخواست همه چيز مطابق ميلم باشد هم شكي نيست اما حالا كه در همه محاسبات در يك مثبت منفي اشتباه شده هم نبايد خيلي سخت گرفت . حداقلش اينست كه از اين به بعد يادمان ميماند زياد به محاسباتمان اعتماد نكنيم . اما خدائيش بي اعتمادي هم درديست .
تصميم گرفته ام صبح ها زودتر از خواب بيدار شوم و قبل از رفتن به سركار وقت بيشتري را با خودم بگذرانم . بايد دوباره با خود زيستنم را تمرين كنم . هرشب هم قبل از خواب كمي كتاب جدي بخوانم و براي خودم دعا كنم .
خلاصه اين روزها و شبها فقط منم و ترانه و خودم .

هیچ نظری موجود نیست: