یکشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۴

و زندگي ادامه دارد
راستش ميخواستم به خاطر چندتا اتفاقي كه افتاده زندگي رو تعطيل كنم. اينجا ننويسم ، شاگرد خصوصي ها رو تعطيل كنم و حتي براي ترم جديدكلاس نگيرم .خلاصه اينكه عين يه حيوون زخمي برم تو لانه ام و كز كنم يه گوشه و زخمهام رو بليسم به اميد اينكه خوب بشن . در اينكه دلم گرفته ،حالم بده و بداخلاقم شكي نيست . حق دارم . چون يه دفعه همه معادلات و توقعاتم بهم ريخت و لنگ در هوا معلقم .
اما ديشب به اين نتيجه رسيدم كه اينكار نه تنها مشكلي رو از من حل نميكنه بلكه باعث ميشه بيشتر فكر و خيال اذيت ام كنه .
وادادن تو زندگي شايد در كوتاه مدت مسكن خووبي باشه اما در بلند مدت عين خوره روح آدم رو داغون ميكنه .
خيلي چيزا سخت و تلخه . يادآوريشون اشك توي چشم آدم جمع ميكنه اما هميشه بايد يادم باشه كه زندگي ادامه داره .
چه من بخوام و چه نخوام هر ثانيه داره ميگذره . اگر زندگي پرروئه من از اون پرروترم .
و زندگي ادامه دارد ...

هیچ نظری موجود نیست: