تا میام به خودم بجنبم میبنم روز و هفته و ماه اومد و رفت .
جالب اینه که هر روز وقتی میرسم خوونه با خودم میگم یادم باشه اینو بنویسم اما وقتی میشینم برای نوشتن همش یادم میره .
نمیدونم این بخاطر کم اهمیتی مطالبه یا اینکه واقعا دارم خنگ میشم .
یه جورائی احساس میکنم اونقدر خواستم خیلی چیزا رو فراموش کنم که ناخودآگاه دارم دچار فراموشی میشم .
یه عالمه کار دارم که باید انجام بدم .
اتاقم شده عین خوونه کوله ها
شاید هم من باید کولی میشدم سر از شهر درآوردم
از همونائی که هر روز یه شهر و جای جدیدن
آره بد فکری هم نیست کولی بودن
تهران رو دیگه دوست ندارم .
شاید اگر کاری مثل نجاری بلد بودم میرفتم ولایت و همونجا ها واسه خودم میموندم .
شمال رو دوست ندارم چون یه جورائی حس تکراری بودن به یادم میاره .
شاید هم میرفتم یه جائی مثل ویتنام یا لائوس .
آرزوهام اصلا بزرگ نیستن اما یه کم دیوونگی میخوان .
دیروز دندون دار شدم .
کلی پول دادم دهنم سرویس شه .
اورکات رو هم باد برده
جی میل رو هم خواب برده
و بدینسان بود که باران بارید
وبدینسان بود که غروب شد
....
مزخرف نوشتن هم حالی میده ها
جالب اینه که هر روز وقتی میرسم خوونه با خودم میگم یادم باشه اینو بنویسم اما وقتی میشینم برای نوشتن همش یادم میره .
نمیدونم این بخاطر کم اهمیتی مطالبه یا اینکه واقعا دارم خنگ میشم .
یه جورائی احساس میکنم اونقدر خواستم خیلی چیزا رو فراموش کنم که ناخودآگاه دارم دچار فراموشی میشم .
یه عالمه کار دارم که باید انجام بدم .
اتاقم شده عین خوونه کوله ها
شاید هم من باید کولی میشدم سر از شهر درآوردم
از همونائی که هر روز یه شهر و جای جدیدن
آره بد فکری هم نیست کولی بودن
تهران رو دیگه دوست ندارم .
شاید اگر کاری مثل نجاری بلد بودم میرفتم ولایت و همونجا ها واسه خودم میموندم .
شمال رو دوست ندارم چون یه جورائی حس تکراری بودن به یادم میاره .
شاید هم میرفتم یه جائی مثل ویتنام یا لائوس .
آرزوهام اصلا بزرگ نیستن اما یه کم دیوونگی میخوان .
دیروز دندون دار شدم .
کلی پول دادم دهنم سرویس شه .
اورکات رو هم باد برده
جی میل رو هم خواب برده
و بدینسان بود که باران بارید
وبدینسان بود که غروب شد
....
مزخرف نوشتن هم حالی میده ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر