دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۳

کمر مامان درد گرفته .
دادش رفته ماموریت .
دلم یه کم کی گرفته .
اما همه چی درست میشه .
میدونم یه وقتی یه جائی یه اتفاق خیلی خیلی خوب منتظرمه .
*********
زنگ زده حال مامان رو بپرسه .
میگه : چرا بهم زنگ نمیزنی ؟
میگم : نمیدونم
میگه : میدونی خیلی شبیه منی ؟
با خودم میگم : واقعا من شبیه اونم ؟
میگه : اگه یه کپی برابر اصل برای من باشه توئی .
...
میگه : دلم برات تنگ شده .
...
یادمه یه زمانی بزرگترین آرزوم بود که مثل اون باشم .
یادمه یه زمانی این جمله اوج نفرت یه نفر بود " تو هم شبیه اونی " .
اون آدمی که تمام رویای من خیلی وقته دیگه وجود نداره یه جائی یه دفعه غیب شد .

چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۳

تا میام به خودم بجنبم میبنم روز و هفته و ماه اومد و رفت .
جالب اینه که هر روز وقتی میرسم خوونه با خودم میگم یادم باشه اینو بنویسم اما وقتی میشینم برای نوشتن همش یادم میره .
نمیدونم این بخاطر کم اهمیتی مطالبه یا اینکه واقعا دارم خنگ میشم .
یه جورائی احساس میکنم اونقدر خواستم خیلی چیزا رو فراموش کنم که ناخودآگاه دارم دچار فراموشی میشم .
یه عالمه کار دارم که باید انجام بدم .
اتاقم شده عین خوونه کوله ها
شاید هم من باید کولی میشدم سر از شهر درآوردم
از همونائی که هر روز یه شهر و جای جدیدن
آره بد فکری هم نیست کولی بودن
تهران رو دیگه دوست ندارم .
شاید اگر کاری مثل نجاری بلد بودم میرفتم ولایت و همونجا ها واسه خودم میموندم .
شمال رو دوست ندارم چون یه جورائی حس تکراری بودن به یادم میاره .
شاید هم میرفتم یه جائی مثل ویتنام یا لائوس .
آرزوهام اصلا بزرگ نیستن اما یه کم دیوونگی میخوان .
دیروز دندون دار شدم .
کلی پول دادم دهنم سرویس شه .
اورکات رو هم باد برده
جی میل رو هم خواب برده
و بدینسان بود که باران بارید
وبدینسان بود که غروب شد
....
مزخرف نوشتن هم حالی میده ها

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۳


Çíمن اینجا غذا خورده بودم :(

اینجا هر روز پاتق من بود :(
خوب چی بگم ؟
یه چند روزی Disconnect بودم .
کتاب Angels and Demons تموم شد.
هر روز عکسهای سونامی رو نگاه کردم وبا خودم گفتم کاش میشد رفت و کاری کرد .
داداشی شرکت زده .
رفتم تولد مامان پونه .
با چانکی بحث های به شدت جدی کردیم .
دندونهام در حال درست شدن هستند .
بازم برنامه رفتنم به گل نشست .
محل کارم داره عوض میشه.
شبا خوابای بد دیدم .
دوست جون قاط زده .
دوستام به فکر شوهر دادن من هستن.
تو اتاقم شده شتر با بارش گم میشه .
در کل ....
خودم هم نمیدونم چی شد