پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۵

دماغ چاق كه ميگن اينه

نه كه همه چي خوب بود ....
هم نوك دماغم جوش زده و هم تو دهنم

چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵

نتايج چپكي

ديشب مثلا خواستم يكي از مشكلاتم را حل كنم و در اين راستا با آقا داداش كمي گفتمان كنم
با خودم فكر كرده بودم اگر باهاش درست حرف بزنم شايد يكي از اينهمه فشار عصبي رو كم كنم
نتيجه گفتمان اين شد تا صبح از عصبانيت خوابم نبرد .
نتايج اخلاقي :
1- حتما در اسرع وقت يك لب تاب بخرم كه هر وقت شب و نصف شب دلم گرفت هرچه فرياد دارم بر سر اينترنت و مشق هايم بزنم يا با نگاه كردن به عكسهاي كشوري كه دوستش دارم كمي تمدد اعصاب كنم .
2- اگر عصباني هستم براي رفع اش آب نخورم چون كلي تا صبح ايجاد زحمت ميكنه .
3- كلاس صبح زود موسسه رو كنسل كنم
4-همه آدمها يك جائي يك حساب و كتابهائي دارن كه وقتي رو ميكنن دهنت باز ميمونه

سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

Comfortably Numb

حالم داره از همه چي بهم ميخوره
هر چي بيشتر ميگذره بيشتر ميفهمم روي هيچ كس و هيچ چيز نميشه حساب كرد
هر چي بيشتر ميگذره بيشتر ميفهمم چقدر تنهام
اين روزها تنهائي بدجور داره منو ميترسونه

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

يه وقتهائي ميشه كه همه چيز اونقدر بهم ريخته اس كه ترجيح ميدي دست به هيچي نزني و فقط عقب بايستي و نگاه كني
الان دقيقا توي همين شرايط ام
نه خسته ام
نه عصباني
نه نااميد
اما واقعا نميدونم از كجا بايد شروع كنم
با چشماي از حدقه در اومده دارم همه چيز رو نگاه ميكنم و فقط و فقط به خودم ميگم بالاخره همه چي درست ميشه

سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵

هرچه بيشتر فكر ميكنم كمتر به نتيجه ميرسم
از امروز ايميل ميزنم شايد ...
....
روز اول كه براي مصاحبه به اين شركت رفتم به علاوه فرم استخدام معمول هميشگي ، يك تست دادند به اضافه يك برگه كه ميبايستي به زبان اجنبي رويش انشا مينوشتيم كه چه برنامه اي براي آينده مان داريم . هرچه فكر كردم كمتر چيزي به ذهنم آمد براي همين بعد از سياه كردن پشت و روي كاغذ در آخر با كمال خونسردي نوشتم فعلا خودم هم نميدانم ميخواهم چكار كنم . خدائيش با جفنگياتي كه نوشته بودم يك دهم درصد هم فكر نميكردم تماس بگيرند .
امروز قرار دوم بود . يك آقاي بسيار جدي كلي سئوالهاي عجيب كرد تا رسيد به اين سئوال كه قرار بود بنده 3 تا از بهترين كتابهائي كه تا حالا خوانده ام نام ببرم . اولي و دومي به خير گذشت به سومي كه رسيد بي اراده گفتم : دائي جان ناپلئون !!!

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

اتفاق كي مي افته :
درست وقتي فكر ميكنه همه چي درسته و قرار نيست مشكلي پيش بياد
هر چيزي تاريخ مصرف داره . مهم نيست آدما چي ميگن و چه قولهائي ميدن . زماني كه تاريخ مصرف تموم بشه ...