چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

حالم بد ميشه وقتي دوتا دوست دعواشون ميشه و هر دو با سعي هرچه تمام تر آدم مقابلشون رو داغون و خراب ميكنن . اين خيلي بده كه آدمها گاهي چشمهاشون رو ميبندند و هرچه كه نبايد و نشايد ميگن .
نميدونم كار كدومشون بدتر بوده . هيچكدوم رو تائيد نميكنم اما ميدونم كه هيچوقت دوست نداشتم يه دوستي اينجوري تموم شه .
آدمها بايد به حرمت خود دوستي هم شده دهن هاشون رو ببندن .
.....
وقتي داري با خيال يكي تو خيابون راه ميري و سالهاي نوري با تمام شلوغي دور و برت فاصله داري ...
وقتي تو همون شلوغي اون آدم يه دفعه مياد تو شكمت ...
اونقدر هول ميشي كه با داشتن يه دنيا حرف همش يادت ميره
و فقط با دهن نيمه باز وسط جمعيتي كه بي محابا دارن ميان و ميرن مات ميموني به صورتي كه هزار بار براي دوباره ديدنش دعا كرده بودي
و حتي وقتي آدمه داره خداحافظي ميكنه و ميره تو هنوز گيجي
وقتي از گيجي در مياي كه ميبيني تو تاكسي نشستي و آروم و بي خيال آدمهاي دور و برت داري اشك ميريزي
همه حرفها ميمونه تو دلت چون هول شده بودي ...
به اين ميگن برخورد نزديك از نوع هشتم ....
.........
چهارشنبه سوري بود ديشب ....

هیچ نظری موجود نیست: