چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴

حالم بد ميشه وقتي دوتا دوست دعواشون ميشه و هر دو با سعي هرچه تمام تر آدم مقابلشون رو داغون و خراب ميكنن . اين خيلي بده كه آدمها گاهي چشمهاشون رو ميبندند و هرچه كه نبايد و نشايد ميگن .
نميدونم كار كدومشون بدتر بوده . هيچكدوم رو تائيد نميكنم اما ميدونم كه هيچوقت دوست نداشتم يه دوستي اينجوري تموم شه .
آدمها بايد به حرمت خود دوستي هم شده دهن هاشون رو ببندن .
.....
وقتي داري با خيال يكي تو خيابون راه ميري و سالهاي نوري با تمام شلوغي دور و برت فاصله داري ...
وقتي تو همون شلوغي اون آدم يه دفعه مياد تو شكمت ...
اونقدر هول ميشي كه با داشتن يه دنيا حرف همش يادت ميره
و فقط با دهن نيمه باز وسط جمعيتي كه بي محابا دارن ميان و ميرن مات ميموني به صورتي كه هزار بار براي دوباره ديدنش دعا كرده بودي
و حتي وقتي آدمه داره خداحافظي ميكنه و ميره تو هنوز گيجي
وقتي از گيجي در مياي كه ميبيني تو تاكسي نشستي و آروم و بي خيال آدمهاي دور و برت داري اشك ميريزي
همه حرفها ميمونه تو دلت چون هول شده بودي ...
به اين ميگن برخورد نزديك از نوع هشتم ....
.........
چهارشنبه سوري بود ديشب ....

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۴

آخر سال نزديكه و من هم مثل اكثر آدمها دچار يه شتابزدگي بي علت شدم .
انگار كه 10 روز ديگه دنيا تموم ميشه و ما كلي كار نكرده داريم .
هرسال كه عوض ميشه همه دعا ميكنن براي سالي نو و حالي نو
من امسال ميخوام دعا كنم براي كاري نو و ياري نو
......
بازهم يه گروه ديگه از بچه هائي كه ميشناختم ديشب رفتن .
تو سال گذشته خيلي ها رفتن و اينها رفتنشون عجولانه ترين مدلش بود . در عرض 9 روز همه كاراشون رو بايد ميكردند .
با بچه هاي اين خانواده به معناي دقيق كلمه بزرگ شده بودم و ديشب هركاري كردم نتونستم جلوي اشكام رو بگيرم .
انگار يه فيلم تو كله ام بود و تمام لحظه هاي شاد و غمگيني رو كه باهاشون داشتم رو دور تند داشت تو مخم نشون ميداد .
هر وقت دوستي ميره احساس مخلوطي دارم . براشون خوشحال ميشم كه دارن ميرن و از دست خيلي چيزها خلاص ميشن و از طرف ديگه دلم ميگيره كه يه دوست ديگه رو از دست ميدم .
.........

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

ديگه اين دل واسه ما دل نميشه !!!