خرد خرد نگاشته اما به یکجا پابلیش نمودیم
یه جورائی باز رفتم تو کما
بابا حالم بهم خورد از این تعطیلی های مزخرف احمقانه غمگین که هرکدومشون یه دنیا غم تو دل آدم میاره
اون از اون تعطیلی مسخره چند روزه قبل از سیزده بدر که عین خنگهای مقدس با مامان و خان داداش نرفتم شمال و تمام روزها و شبها عین ماست ولو شدم جلوی تلویزیون و فیلم دیدم و فیلم دیدم .
این هم از این تعطیلی احمقانه که یکروزش بطور کامل به مراسم خنگانه عیددیدنی گذشت .
آدمهائی که تو ایام عید اونقدر میبینیشون که تکراری و خسته کننده میشن .
مثل اینکه زیادی تند رفتم
زیاد هم نباید بی انصافی کرد
چون تو همین روزا بعضی هاش هم خیلی خوب بود
مثل سیزده بدری که از ظهر خوونه مامان پونه به شدت در کردیم و ساعت 12 شب وقتی در ارتفاع 30000 پا درحال پرواز بودم به خوونه رسیدم .
یا جمعه ای که بالاخره طلسم چندماهه شکست و رفتم دیدن جفتی از دوستان که مدتها میخواستم برم و هربار به دلائل عجیب غریب نمیشد .
روزهائی که پر بود از خنده و رقص و موسیقی و داستان و خوردنی و نوشیدنی و آجیل و شیرینی و قرض کردن کلی فیلم باحال به اتمام رسید.
.........
باز دارم کتاب هیجان انگیز میخونم و فیلمهای خوب میبینم و هر شب کلی خوابهای باحال میبینم
باز عین هرسال یه چند روزیه تصمیم گرفتم کارم رو عوض کنم اما میدونم اینکار رو نخواهم کرد
امسال اولین سال بود که کاملا دور از تدریس شروع شد . دلم برای تدریس تو کلاس حسابی تنگ شده اما اصلا هم حوصله ناز و غمزه ندارم.
.........
چند روزه به شدت هوس کردم که مرفه بی درد باشم
بیخیال بخوابم تا هر وقت دلم خواست
برم سرکاری که دوست دارم ( بیکار من میمیرم )
هر وقت دلم خواست بزنم بیرون
هروقت دلم خواست برم مسافرت
هرچی دلم خواست بخرم
و خلاصه هرکاری دلم خواست بکنم
تو این چند روز به هرکی گفتم پیشنهاد کرده یه شوهر پولدار پیدا کنم
نمیدونم اینا نفهمیدن من چی میگم یا باز من خنگ بازی در آوردم
من گفتم میخوام بصورت مرفهانه بیدردانه "زندگی کنم ".
........
تا یکی دوسال پیش هر وقت فکر مرگ رو میکردم کلی باهاش حال میکردم . نه اینکه مردن رو دوست داشته باشم . برعکس عاشق زندگی کردن بودم و هستم اما از مردن هم نمیترسیدم .
هرشب که میخوابیدم فکر میکردم اگر فرداش از خواب بیدار نشم همه چی خوب خواهد بود.
با خودم میگفتم تا جائی که تونستم زندگی کردم .
یکی دوسال بود که این آرامش رو از دست داده بودم
شده بودم اون آدمی که از مرگ میترسه
اما الان چند وقته که باز اون حال خوب اومده سراغم
ترسی ازش ندارم
هنوز هم هر ثانیه زندگی رو با تمام وجودم دوست دارم
اما با مرگ هم مشکلی ندارم
خوشحالم که برگشتم سرجائی که بودم
کی میگه برگشت همیشه بده ؟!
.........
پیام از اون آدمهائیه که میدونم تا دنیا دنیاست میتونم روی رفاقت اش حساب کنم
از اون آدمهای نازنینی که واقعا قلبشون پاکه ، مهربونن و میشه چشم بسته بهشون اعتماد کرد .
دلم گرفت وقتی دیدم تو غربت اینجوری دلش گرفته
یادمه وقتی اینجا بود هر وقت ناراحت بودم شب و نصفه شب بهش زنگ میزدم یا سرش خراب میشدم
آروم مینشست و به حرفهام گوش میداد
با چشمای مهربون
میذاشت هرچقدر دلم میخواد داد و هوار کنم
گریه کنم
غر بزنم
تا آروم شم
دوست خوبم الان دلش گرفته و من نمیتونم براش کاری بکنم
دلم میخواست برای کسی که در سخت ترین شرایط کنارم بود بتونم کاری بکنم اما نمیشه !!!!
........
یه جورائی باز رفتم تو کما
بابا حالم بهم خورد از این تعطیلی های مزخرف احمقانه غمگین که هرکدومشون یه دنیا غم تو دل آدم میاره
اون از اون تعطیلی مسخره چند روزه قبل از سیزده بدر که عین خنگهای مقدس با مامان و خان داداش نرفتم شمال و تمام روزها و شبها عین ماست ولو شدم جلوی تلویزیون و فیلم دیدم و فیلم دیدم .
این هم از این تعطیلی احمقانه که یکروزش بطور کامل به مراسم خنگانه عیددیدنی گذشت .
آدمهائی که تو ایام عید اونقدر میبینیشون که تکراری و خسته کننده میشن .
مثل اینکه زیادی تند رفتم
زیاد هم نباید بی انصافی کرد
چون تو همین روزا بعضی هاش هم خیلی خوب بود
مثل سیزده بدری که از ظهر خوونه مامان پونه به شدت در کردیم و ساعت 12 شب وقتی در ارتفاع 30000 پا درحال پرواز بودم به خوونه رسیدم .
یا جمعه ای که بالاخره طلسم چندماهه شکست و رفتم دیدن جفتی از دوستان که مدتها میخواستم برم و هربار به دلائل عجیب غریب نمیشد .
روزهائی که پر بود از خنده و رقص و موسیقی و داستان و خوردنی و نوشیدنی و آجیل و شیرینی و قرض کردن کلی فیلم باحال به اتمام رسید.
.........
باز دارم کتاب هیجان انگیز میخونم و فیلمهای خوب میبینم و هر شب کلی خوابهای باحال میبینم
باز عین هرسال یه چند روزیه تصمیم گرفتم کارم رو عوض کنم اما میدونم اینکار رو نخواهم کرد
امسال اولین سال بود که کاملا دور از تدریس شروع شد . دلم برای تدریس تو کلاس حسابی تنگ شده اما اصلا هم حوصله ناز و غمزه ندارم.
.........
چند روزه به شدت هوس کردم که مرفه بی درد باشم
بیخیال بخوابم تا هر وقت دلم خواست
برم سرکاری که دوست دارم ( بیکار من میمیرم )
هر وقت دلم خواست بزنم بیرون
هروقت دلم خواست برم مسافرت
هرچی دلم خواست بخرم
و خلاصه هرکاری دلم خواست بکنم
تو این چند روز به هرکی گفتم پیشنهاد کرده یه شوهر پولدار پیدا کنم
نمیدونم اینا نفهمیدن من چی میگم یا باز من خنگ بازی در آوردم
من گفتم میخوام بصورت مرفهانه بیدردانه "زندگی کنم ".
........
تا یکی دوسال پیش هر وقت فکر مرگ رو میکردم کلی باهاش حال میکردم . نه اینکه مردن رو دوست داشته باشم . برعکس عاشق زندگی کردن بودم و هستم اما از مردن هم نمیترسیدم .
هرشب که میخوابیدم فکر میکردم اگر فرداش از خواب بیدار نشم همه چی خوب خواهد بود.
با خودم میگفتم تا جائی که تونستم زندگی کردم .
یکی دوسال بود که این آرامش رو از دست داده بودم
شده بودم اون آدمی که از مرگ میترسه
اما الان چند وقته که باز اون حال خوب اومده سراغم
ترسی ازش ندارم
هنوز هم هر ثانیه زندگی رو با تمام وجودم دوست دارم
اما با مرگ هم مشکلی ندارم
خوشحالم که برگشتم سرجائی که بودم
کی میگه برگشت همیشه بده ؟!
.........
پیام از اون آدمهائیه که میدونم تا دنیا دنیاست میتونم روی رفاقت اش حساب کنم
از اون آدمهای نازنینی که واقعا قلبشون پاکه ، مهربونن و میشه چشم بسته بهشون اعتماد کرد .
دلم گرفت وقتی دیدم تو غربت اینجوری دلش گرفته
یادمه وقتی اینجا بود هر وقت ناراحت بودم شب و نصفه شب بهش زنگ میزدم یا سرش خراب میشدم
آروم مینشست و به حرفهام گوش میداد
با چشمای مهربون
میذاشت هرچقدر دلم میخواد داد و هوار کنم
گریه کنم
غر بزنم
تا آروم شم
دوست خوبم الان دلش گرفته و من نمیتونم براش کاری بکنم
دلم میخواست برای کسی که در سخت ترین شرایط کنارم بود بتونم کاری بکنم اما نمیشه !!!!
........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر