چهارشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۴

عمو جانم مرد
تنها عموئی که من از 3 تا عمو دیده بودم
عمو جانی که من 5 سالی بود ندیده بودمش
آدم بی دردسری که کاری به کار کسی نداشت
آدمی که تو زندگی خوشی کرده بود و روزهای ناخوشی هم داشت
برای بار سوم به بهشت زهرا می رفتم
و برای اولین بار برای مراسم تشیع جنازه
همه چی خیلی زود و بی دردسر انجام شد
مرگ خوبی داشت
ظاهرا تا آخرین لحظه هم سرپا بوده
دوست دارم همینجوری بمیرم
راحت و بی دردسر.

بعد از اینکه مراسم تموم شد من و مامان و داداش رفتیم سرخاک مادربزرگ و دائی ام
هر دو سال 66 رفتن و من بار دومی بود که بهشون سر میزدم
بهشت زهرا رو دوست ندارم
.................
هر وقت خوابش را ميبينم دلم ميگيرد
باز خوابش را ديدم
فکر نمیکردم یه روزی این سئوال رو از مادرم بپرسم
اما ديشب پرسیدم : "چرا ؟"
جوابش همون جوابي بود كه همون سالها گفته بود
اما میدونم خودش هم ته دلش یه جورائی از کاری که کرده راضي نیست
.................
دوست دارم وقتی مادر خانم درمورد جوونی هاش حرف میزنه
درمورد کارائی که با پدر گرامی انجام میدادن
شیطنت ها ، حماقت ها و دیوونه بازیهائی که کردن
در مورد اون هفت سالی که من نبودم و اونها دوتا آدم دیوونه خوشگذرون بودن
باورش برام سخته که این داستانها مال این آدمهاست
..........
باز من جوگیر فیلم شدم
این سریال TAKEN به معنای مطلق کلمه خداست .
ودر لیست TOP TEN ام قرار گرفته .
راستی اشکالی داره لیست TOP TEN به جای 10 تا 11 اسم توش باشه ؟!؟!؟

هیچ نظری موجود نیست: