سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶

I'm Back ! or so i think

همانطور که یه دفعه نوشتنم نیامد امروز یکهو دلم تنگ شد برای اینجا

آمدم و خواندم و خواستم که باز بنویسم

اتفاق زیاد افتاده بعضی خوب بعضی بد

کیا عروسی کرد

به سفر رفتم

کیا رفت

گواهینامه گرفتم

تصادف سختی کردم

خانه را عوض کردیم

از خانه جدیدمان بدم میآید

کاش حوصله کنم و اینجا بیشتر بنویسم

جمعه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۶

Lost 4Ever

شهریار امروز گفت که دارد ازدواج میکند

دلم ریخت

برای یک لحظه زمان و مکان برایم بی معنا شد

یک جائی ته دلم همیشه امیدوار بودم روزی دوباره داشته باشمش

تنها کسی که میدانستم مرا بی پایان و بیکران دوست دارد

تنها آغوشی که به من احساس تعلق و امنیت میداد

کسی که به عشق اش و مهرش ایمان مطلق داشتم

کسیکه مهرش را اگرچه با کلام نمیگفت اما در هر حرکتش فریاد میزد

زمانی که دیدم هنوز تنهاست با خودم دل خوش کردم

امروز دانستم برای همیشه دارم از دستش میدهم

امروز

این ساعت شاید بیشتر ازهمیشه ترسیده و تنهایم

او سهم من بود که بی هیچ تلاشی از دستش دادم

کسی مقصر نیست جز خودم

جز ترسو بودنم

کاش میشد دوباره امنیت را در کنارش احساس کنم

ای کاشی که میدانم تا همیشه حسرتش در دلم میماند

تمام این سالها با خودم گفتم روزی کسی خواهد آمد که مرا به همان صداقت و پاکی دوست بدارد

کسیکه ساعتها برایم منتظر بماند و در آخر با لبخند خوشامدم بگوید

نمیخواهم باور کنم شهریار شهر رویاهایم برای همیشه تنها رویا میماند

اگر کسی در این دنیا باشد که من به او مدیون باشم فقط اوست

چه راحت باختمش

شهریار عاشقی بود که میشد چشم را بست و به او تکیه داد و ایمان داشت در بدترین شرایط هم دستت را رها نخواهد کرد

حتی اگر به قیمت جانش باشد

دلم برایش همیشه تنگ خواهد بود

پنجشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۶

feelin' blue

پستها رو که نوشتم دلم گرفت

شاید نمی بایست اولین پست سال نو را با دلتنگی شروع میکردم

اما امشب دلم خیلی گرفته

یاد خیلی چیزها افتاده ام که دلتنگم میکند

دلم بهانه چیزی را میگیرد که خودش خوب میداند نمیتواند داشته باشدش

Shout Out Loud

همه فكر ميكنند خيلي قوي هستي چون براي همه آدمها اداي آدمهاي بي نياز و مستقل و در مياري
اما يه جائي اون ته ته خودت خوب ميدوني كه چقدر دلت تنگ شده كه به يكي براي چند لحظه تكيه كني تا خستگي ات در بره
..........
مينشينم و با خيال راحت سايتهاي شهرهاي محبوبم را ميگردم
ميگردم و لبخند ميزنم
با ياد تمام خاطرات خوش و لحظه هاي ناب خوشبختي
اما سر بزنگاه چيزي يادم مي آيد كه تمام لبخندها جايشان را به اشك ميدهند

Happy New Year

خيلي وقته ميخوام بنويسم اما همون بهونه هميشگي باعث شد كه مدتها ننويسم
البته نداشتن وقت يه جور بهانه بود براي ننوشتن تو روزهاي تلخ
هر روزي كه ميگذشت به انتظار يه معجزه بودم
معجزه اي كه خيلي شبها به خوابم ميومد اما تا چشم باز ميكردم ميرفت
روزهاي بدي بود روزهاي اسفند و واقعا اگر اتفاقات كوچك و دوستان نبودند شايد خيلي سخت تر ميگذشت .
اما حالا كه گذشته نيازي به بازبيني شون نيست
اين روزها هم خارق العاده نيستن اما حداقل اين حسن رو دارن كه روزهاي اول ساله و طبق يه كليشه ذهني ميتوني به خودت اميد بدي كه روزهاي بد با سال قبل تموم شده و روزهاي خوبي پيش رو داري .
....
عيد امسال متفاوت با سالهاي قبل بود
پارسال عيد مجيد سر سفره هفت سين بود
ولي امسال حتي تو اين دنيا نبود چه برسه پاي سفره هفت سين
چند سالي بود كه با تحويل شدن سال براي بودن و ديدن يه نفر ثانيه شماري ميكردم
اما امسال كسي رو نداشتم كه براي كنارش بودن دعا كنم
امسال آخرين سالي بود كه آقا داداش با ما سر سفره هفت سين مينشست
......
دلم كتاب و شراب و عشق ميخواد

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵

Happy Birthday Bro !

امشب تولد خان داداش بود
تولد عجيبي بود
خيلي متفاوت با سالهاي گذشته
حس عجيبي بود كه بيشتر به تلخي و دلتنگي ميزد تا هر چيز ديگر
يك جور حس از دست دادن
....
چند وقت پيش يكي از دوستان به شدت اعتقاد داشت كه من به يك روانپزشك نياز دارم
اين روزها دارد باورم ميشود كه راست ميگفت

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

could be worse

روزي كه مال تو نيست مال تو نيست
امروز از آن روزها بود كه هر چه اتفاق بد بود برايم افتاد
از همان اول صبح كه حالم گرفته شد تا همين همين الان
دلم ميخواهد انقدر سرم را بكوبم به ديوار شايد بيهوش شوم
انقدر در اين لحظه تلخ و غمناكم كه حتي پشه ها هم رغبت نميكنند طرفم بيايند

Total Recal

درست وقتي دارد از يادت ميرود كه به چه دلايلي كاري را انجام دادي و دلتنگي ها جاي دليل و برهان ها را پر ميكنند اتفاقي مي افتد كه عينهو گلوله تفنگ فيل كشي ميخورد وسط ملاجت و يادت مي آيد كه چرا آن تصميم را گرفتي

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

من نيازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوست دارم شنيدنه
لالالالالالالا

سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۵

:)

گاهی آدم دلش برای چیزهای خیلی کوچک تنگ میشود
برای شنیدن یک صبح بخیر صمیمانه
برای اینکه کسی در ماشین را برایت باز کند و منتظر شود تا سوار شوی و بعد در را ببندد
اینجور چیزهای خونم به شدت کم شده بود
خدا را شکر که سر و کله عمو تقی پیدا شد

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

What am I ???

ميگويند يكي از بهترين خاصيت آدمي عادت كردن است
اما در مورد من يك اشكال جزئي پيش آمده كه عادت نميكنم
هرچه بيشتر ميگذرد آن چند چيزي كه در اين چند وقت آزارم داده عين خوره دارد مغز و اعصابم را به باد فنا ميدهد
اينجاست كه يك بحث جديد مطرح ميشود
اينكه من عادت نميكنم ميتواند دو حالت داشته باشد
اول اينكه واقعا عادت كردن جز خواص آدمي نيست
دوم اينكه اينجانبه جز آدميان نميباشم
با توجه به اينكه بسياري از افراد طي قرون متمادي كرارا اعلام نموده اند كه عادت جز خواص اناس است احتمال حالت دوم بيشتر و بيشتر قوت ميگيرد
...
مرض جديد ديگر هم اينست
ديگر شراب كه سهل است هيچگونه اشربه ديگر هم
ره به حال خرابم نميبرد

یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵

outlanders


پشت سرش نوشته زنان سرزمين من

هر چه گشتم چيزي از سرزمين پارسي در اين لباس تازي نيافتم

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵

Delusion of control

همه ما آدمها دچار توهم هستيم اما فكر ميكنيم اين بقيه هستند كه دچار توهم هستند كه البته اين خودش يك توهم است .
حالا اصلا هم مهم نيست توهم مان خوب يا بد باشد صرف اينكه توهم است خيلي جالب است .
شايد همين كه من هم فكر ميكنم بالاخره اين توهم را در وجود خودم كشف كرده ام هم توهم باشد .
خيلي ها اكس ميزنند كه دچار توهم شوند بيچاره ها خبر ندارند توهم اكس هم توهم است كه توهم دارند
شايد من تنها آدم متوهم هستم كه دارم توهم ام را فرافكني ميكنم و شايد هم اصلا توهمي دركار نباشد .
خلاصه يا متوهم بودن توهم است يا متوهم نبودن توهم

الهي جز جيگر بزني ننه

اين روزها كه به علت فلوس لاموجودي بيشتر سوار تاكسي ميشوم اجبارا مجبورم موسيقي هاي زوركي را كه اكثرا هم از اين مجازهاي جديد هستند گوش كنم و به يك نتيجه جالب رسيدم
هرچقدر آهنگ هاي قديمي عاشقانه و سوزناك بود اين جديدي ها فحش است و نفرين و ناله
آدم ياد مامان بزرگ ها مي افتد وقتي ميخواستند كسي را نفرين كنند كه مثلا الهي جز جيگر بزني و اين صحبتها انگار به اندازه كافي انرژي هاي بسيار منفي از همه جا نميرسد كه موسيقي هم شده نفرين نامه

پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵

هوسانه

دلم يه مارگاريتا ميخواد

Valentino Absolu

بالاخره عطر خريدم
خريدن عطر تنها چيزيه كه ميتونه اعصاب من رو هر چقدر هم بهم ريخته باشه آروم كنه .
عطري كه خريدم بوي همون عطر قديمي رو ميده اما شيشه اش فرق ميكنه .
كاملا از خريدش راضي هستم .
حالا ميماند خريدن چند تا چيز كوچك ديگر يك پالتوي قشنگ و يك جفت چكمه قهوه اي و يك كيف بزرگ زرشكي و ....