یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

تازه بعد از سه – چهار جلسه به شاگردها عادت كرده بودم و تو كلاس جا افتاده بودم كه ديروز دوست عزيز خبر از تغيير كلاس داد .
ظاهرا يكي از كلاسها به شدت با معلم گرامي شون دچار مشكل شدن و قرار شده كلاسهاي من و ايشون عوض بشه . راستش نه تنها ناراحت نشدم بلكه يه جورائي هم خوشحال شدم . اصولا من تو كلاسهاي شيطون بيشتر قدرت مانور دارم تا كلاسهائي كه همه خيلي مودب تشريف دارن .
…………….
خاله جان اومدنش رو با ما كنسل كرد . خيلي دلم ميخواست بياد اما از طرفي هم مطمئن بودم با اخلاقهاي سختي كه داره اونجا امكان قاط زدگي من به شدت بالا ميرفت . وقتي داشت علت نيومدنش رو ميگفت واقعا نميدونم انتظار داشت من چي بهش بگم . يك جمله درميون بهم ميگفت توقع داره كه من شرايطش رو درك كنم اما واقعيت اش اينه كه من حتي توي خواب هم نميبينم كه روزي بتونم حرفهاش رو درك كنم . وابستگي بيمارگونه اش و تاثيراتي كه روي ذهن و جسم اش گذاشته من رو هر روز بيشتر و بيشتر اذيت ميكنه .
...............
اصلا مگه اشكالي داره ؟! من از ابتذال اين دوتا بچه قرطي خيلي خوشم مياد و كلي با آهنگهاشون حال ميكنم . چرا هرجا من ميگم از كامران و هومن خوشم مياد همه همچين من رو نگاه ميكنن كه انگار چي گفتم . البته بماند كه گاهي خود همين آدمها رو در حين گوش دادن به مبتذليات ديگر مبتذلان دستگير كردم . اما به جان عزيز خودشان ، گوش كردن به كامران و هومن و اندي اصلا كار بدي نيست .
.................
ميدونم اونقدر حرف نميزنم تا از دست بره
خودم رو خوب ميشناسم

شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۴

هري پاترمان تمام شد
غمبرك زده ايم ناراحتيم
اين خانم رولينك هم ايندفعه بد حالمان را گرفت

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴

همه ميگفتن اين جلد هري پاتر كلي بد آموزي داره و من باور نميكردم
استغفرا...
يعني چي كه خانواده ويزلي اينجوري زدن سيم آخر
آخه يكي نيست بگه از مردم نميترسين از خدا بترسين
خدا رو شكر كه در مملكت اسلامي ما زير سايه آقا هيچكدوم از بي ناموسي ها نميشه
فكر كنم براي رفع اين مسئله مهم در مدرسه شون بايد چند تا از اين برادرها و خواهران بسيجي مومن و متعهد رو بفرستيم اونجا اين ره گم كرده هاي از خدا بي خبر رو به راه راست هدايت كنند .
و من ا.. توفيق

( الان به دوست جون ميگفتم:" فرض كن رئيس جمهور منتخب عزيزمون با اون هيبت بره هاگوارتز براي ارشاد اين طفلان از خدا بيخبر ")
(چه حالي ميده اگر در همون موقع يه نفرين Inferi روش اجرا كنن . من كه خودم دست لرد سياه رو خواهم بوسيد .)

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴

آخرش نتونستم جلوي خودم رو بگيرم
خيلي بده كه آدم نتونه به نفس اماره خودش غلبه كنه
ديروز بالاخره كار خودم رو كردم
تمام اين مدت با خودم جنگيده بودم كه اينكار رو نكنم
اما نشد
لحظه اي كه وارد شدم حتي نگاهش نكردم كه وسوسه شم
حتي به روي خودم نياوردم كه ميدونم اونجاس
اما دقيقا لحظه آخر كه داشتم پول نوارهام رو ميدادم بدون اراده گفتم :
جلد 6 هري پاتر رو هم بدين .

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴

مطمئن بودم كه خوب ميشم و شدم
دوباره حالم خوبه
دوباره زندگي شيرين شده
و يه اتفاق خوب هم افتاده
دوباره با كلاس شدم
......
ارمنستان به دلايل فني تا اطلاع ثانويه باز كنسل شد .
......
يه حس خوب ديگه هم دارم
و بقول باز باران با ترانه كلاس دوم دبستان
" زندگاني خواه تيره ، خواه روشن ،
هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا "
.......
توي تمام دوران تحصيل به ياد ندارم يه كتاب رو تموم كرده رفته باشم سر جلسه امتحان ، چه برسه به اينكه بخوام دوره اش كنم .
اما قبل از شروع كتاب ششم هري پاتر ، قسمت پنجم رو كاملا بازخوني كردم تا خداي ناكرده كلامي از خاطرم نرفته باشه

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۴

و همچنان اين حال گند و مزخرف ادامه دارد ...
دلم ميخواد حرف بزنم
مغزم پره
اما كلمات رو نميتونم درست كنار هم بذارم
مخم كاملا بهم ريخته است
منگ منگم
هر چي بيشتر ميگذره اين حال داره بدتر ميشه
بازم اونجور كه انتظار داشتم پيش نرفته
حتي ديگه حس مبارزه هم ندارم
غمگين نيستم
اما شاد هم نيستم
اسم اين حال نميدونم چيه !
بي شادي ؟
پونه علتش رو چيزي ميدونه كه به نظر خودم هم فاكتور بزرگيه
اما نميتونه دليل كاملي باشه
يه مجموعه از اتفاقات تو اين چند وقت هي اين حال من رو تشديد كردند.
حالم خوب ميشه
ميدونم كه خوب ميشم
...............

دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴

ديشب وقتي مثل احمقها نميتونستم جلوي اشكهام رو بگيرم به اين كشف الشهود رسيدم
ترسو شدم خيلي زياد
محافظه كار و نا اميد از آينده ام
هميشه سعي كرده بودم اين رو نبينم
از نا اميدي بيزارم
.........
يه بار ديگه بايد زير قولم بزنم
بازم بخودم قول داده بودم اينجا رو نكنم دفترخانه دلتنگي ها
اما انگار راهي نيست
ترسو شدم
خيلي زياد
به چيزائي فكر ميكنم كه شايد تا همين شش ماه پيش وقتي كسي حرفش روميزد بهش ميخنديدم
ايمانم رو دارم از دست ميدم
ايمان به حامي هميشگي ام
خيلي وقتها مشكلاتي بوده كه با خودم هميشه گفتم حل ميشه و اكثرا هم با كمترين دردسر از سر گذروندمشون
اما الان نگرانم
يه اضطراب دائمي كه حتي تو خواب هم دست از سرم برنميداره
نگران چيزهائي هستم كه ميدونم خيلي مسخره ان
اما دست خودم نيست
ميدونم اين دوران براي همه پيش مياد
براي من هم بارها و بارها پيش اومده اما اينبار داره خيلي طولاني ميشه
ديشب همش اشك ريختم تو شركت ، تو ماشين ، حتي تو رختخواب موقع خواب.
انگار كه شير فلكه اشكم باز شده بود و هيچ جوره بند نميومد
دلم چيزائي رو ميخواد كه داشتنشون اصلا سخت نيست
بعضي هاش رو روزگاراني نه چندان دور داشتم
بعضيهاشون رو هميشه ميدونستم خواهم داشت
اما ترسناك ترين قسمت داستان اينه كه دارم ايمانم رو به روزهاي خوب از دست ميدم .
اين همون بوسه ديوانه سازها تو هري پاتر كه آدم رو بدون روح رها ميكنه
.........
سفر ارمنستان قطعي شد
امروز همه كارام رو كردم
بليط هم گرفتم
ظاهرا همونجا تو فرودگاه ويزا هم ميدن
نميدونم به رئيس بزرگ چي بايد بگم
يكهفته هم در شهريور قراره غيب شم
.........
امروز داشتم تو كامپيوترم دنبال يه سري عكس ميگشتم كه كلي عكسهاي قديمي پيدا كردم
عكسهائي كه با نگاه كردن به هركدومشون يه دنيا خاطره برام زنده شد
از اكثر آدمهاي تو عكسها ديگه خبر ندارم
مثلا عكس تولد علي .كلي آدم تو عكس بود افرا ، نرگس ، افشين ، پرستو و كلي آدم ديگه كه حتي اسماشون يادم نمياد . از همه اون آدمها من الان فقط با يكيشون در ارتباطم
عكس تولدهاي خودم همين چندسال پيش . كيومرث و كتي و مهدي و مهستي و .... بازم فقط با يكيشون در ارتباطم
عكس نامزدي هادي و ...
بايد يادم باشه اينا رو حتما بريزم رو سي دي
........
همش دارم دعا ميكنم تا موقع رفتنم فيلم هري پاتر اكران شده باشه
شايد دنياي جادوئي كمي من رو از اين حال و روز در بياره
( يعني تا اون موقع قراره اينجوري باشم ؟!؟؟!)
.........

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۴

پ ر ا ك ن د ه
گاهي فكر ميكنم خيلي زياده خواهم
گاهي فكر ميكنم خيلي كمتر از حقم دارم
گاهي فكر ميكنم خيلي موفقم
گاهي فكر ميكنم از خيلي چيزا تو زندگي عقبم
كاهي فكر ميكنم خيلي خوشبختم
گاهي فكر ميكنم خيلي بدشانسم
گاهي اوقات هم اصلا نميدونم كجام يا چيكاره ام ...
درست مثل همين روزها
...........
دسته گل آب دادم
يه چك 44000 دلاري رو گم كردم
هر چي ميگردم نيست
مجبور شدم به رئيس بگم به بانك اعلام مفقودي كنه
............
قول داده بودم ديگه سياسي نشم اما نميشه
جناب رئيس جمهور منتخب در مصاحبه تلويزيوني خودش گفت :
" از سال 58 تا كنون ما چنين حضور پرشوري از مردم درانتخابات نديده بوديم ."
يكي نيست از اين حضرت اجل بپرسه احتمالا در انتخابات دوم خرداد خواب تشريف داشتن ؟!؟!
راستي اين جك قطعي آب هم كه براش در آوردن شاهكاره
..........
شايد برم ارمنستان
هنوز دو دل هستم
اما احتمالا يه سه يا چهار روزي برم .
.........
هميشه ميدونستم حسودم اما نميدونستم به اين شدت
........
همه دارن در مورد نوشي مينويسن
من نميخوام جو گير شم اما دست خودم نيست
اين وبلاگ رو دوست دارم فقط به خاطر مادرم
مادري كه از ترس همين داستانها مووند تا ما بزرگ شديم
هميشه گفتم بازهم ميگم
بزرگترين نفرين ابدي مادر بودنه
.......

سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۴

دلم گرفته قد همه دنيا
هر كاري هم ميكنم باز نميشه :(

پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۴

همه داستان زندگي من شده داستان همون جك " چي فكر ميكردم ، چي شد "
واقعا هم همونه
چي فكر ميكردم چي شد
باز گيج شدم
باز دادم بال بال ميزنم
واقعا نميدونم اين چه بازيه كه خدا با من راه انداخته
بازم دلم ميخواد يه شب كه خوابيدم ، صبح اش ديگه بيدار نشم
خسته خسته ام
از همه چيز و همه چيز
كاشكي .....
اما واقعا چي فكر ميكردم ، چي شد
...........
شب مامان پونه و دار و دسته رو دعوت كردم
احتمالا كلي بهمون خوش بگذره
يعني اميدوارم كه خوش بگذره
فعلا كه خوابم مياد هوارتا
...............
در هفته آينده چند تا كار مهم دارم
يكي اش زدن مخ بهروز خالي بنده

شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۴

روز اولي كه شروع كردم به نوشتن وبلاگ با خودم هزار باره عهد كردم اصلا و ابدا در مورد سياست ننويسم
كلي وقت از آخرين باري كه خودم رو داخل مسائل سياسي كرده بودم گذشته بود .
از آخرين باري كه به اين نتيجه رسيدم كه اينا همش بازيه و جوونها همه و همه فقط بازيچه ميشيم كه يه عده به اهدافشون برسن .
بعد از اين انتخابات باز انگار كه اون حس متروك بيدار شده و داره عين خوره من رو ميخوره .
هرچي سعي ميكنم بي تفاوت باشم و كار خودم رو بكنم نميتونم .
شايد اين 8 سال يه جورائي احساس امنيت ميكردم
انگار كه آدمهاي زيادي هستن كه حرف بزنن و داد بكشن و من فرصت اين رو داشته باشم تا يه گوشه آروم بشينم و ماستم رو بخورم .
امروز اما ، اين آرامش خاطر كاملا از بين رفته
هر چي بيشتر فكر ميكنم چه بر سرمون اومده بيشتر نا اميد ميشم
باز هم بعد از مدتها دارم با آدمها بحث ميكنم
خدا كنه اين كابوس هرچه زودتر تموم شه .
( آقاي گنجي دم از عدالت زده ، انقلاب رو زير سئوال برده . يكي نيست ازش بپرسه اون زمان كه به اسم همين انقلاب و به فرمان همين ولايت فقيه تو كردستان داشتي مردم رو آزار ميدادي حس مردمسالاريت كجا بود ؟ )
................
از سياست كه بگذريم ، روزمرگي ها امنيت خوبي هستند
آخر هفته تقريبا خوبي بود
با كلي استراحت و تولد يك دوست خيلي خيلي قديمي .
گلاره و كيوان تنها آدمهائي هستند كه وقتي ميبينمشون باور ميكنم كه هنوز هم ميشه به زندگي هاي مشترك خوشبين بود يا به اينكه آدمها ميتونن اونقدر شانس داشته باشن كه نيمه گمشدشون رو پيدا كنن .
تمام جمعه هم به خواب گذشت و فيلم ديدن .
واقعا كه جمعه فعالي داشتم .
.............
هزارتا فكر بازم مغزم رو شلوغ كرده
هرچي تصميم دارم افكارم رو مرتب كنم انگار كه نميشه
همه چيز آشفته است
درست مثل يه اتاق بهم ريخته كه واقعا نميدوني از كجا بايد شروع كني
حالا فعلا بايد عقب نشيني كنم و كمي فقط نگاه كنم ببينم چي ميشه .
........
خيلي جالبه !!! هيچكس تنهائي من رو باور نميكنه
نميدونم بايد خوشحال باشم يا ناراحت
........
فيلمهاي خوبي ديدم
Constantine جالب بود . كينو ريوز رو دوست ميدارم .
Little Women رو هم ديدم . هميشه در مورد داستانش كنجكاو بودم
Sin City هم كه آخر فيلم به قول خارجي ها Noir بود . از اون مدل فيلمها كه آئم ميره تو كما! وقتي كارگردان مهمان يه فيلمي تارانتينو باشه تكلف فيلم معلومه ديگه !!!
سه ، چهار تا از تن تن ها رو هم ديدم و البته فراموش نكنم كه دارم سريال Friends ام رو هم دوباره ميبينم .
..................
نتايج اخلاقي :
فيلم ديدن خيلي براي سلامتي جسم و جان لازم است (مخصوصا مدل درازكش )
در رختخواب فيلم ديدن خيلي بهتر از بحث سياسي است
حالا كه آقاي رئيس مجلسمان نميخواند با نامحرم دست بدهند حتما جاي همه امت مسلمان ايران در بهشت است
قرار شده اتحاديه اوروپا از اين پس به جاي واژه نا مانوس شراب و آبجو كلمه دوغ را بكار ببرند
دستمان كوتاه است و هرچه هم نگاه ميكنيم خرمائي بر نخيل نميبينيم .
مهماني شلوغ براي سلامتي ضرر دارد چون آدم هي مجبور است ورجه ورجه كند .
وقتي قبض موبايل 100 هزار توماني برايتان مي آيد لبخند بزنيد .
و كلي نتايج ديگه كه فعلا وقت نداريم مرقوم بفرمائيم