جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۸۵

ميدانم توقع چه چيزي را داشتم .
هرچه روزها ميگذرند بجاي اينكه حالم بهتر شود و بيشتر عادت كنم حالم بدتر ميشود.
توقع داشتم به همين راحتي من را رها نكند .
احساس بدي دارم
..................

پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۵

هيچوقت زندگي رو اينجوري تجربه نكرده بودم .
بي كار و بي يار و بي برنامه
اونقدرها هم كه به گوش مياد بد نيست
روزها ميگذرند و من هيچكاري ندارم
خودم رو دارم براي كاري كه تمام عزمم رو براي انجامش جزم كردم آماده ميكنم

شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵

دلتنگي چيز بديست .
كاشكي هيچكس هيچوقت دلتنگ نباشد
در همان دلتنگي هاست كه كوچكترين خاطره هم اشكت را در مي آورد
....
موبايلم مريض شده بود
بردمش دكتر وقتي تحويلش گرفتم ديدم تمام حافظه اش پاك شده
جز چند شماره كه در سيم كارتم بود بقيه به لقا ا... پيوستند

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

چند روزي بود كه به علت اشكالات فني نميتونستم صفحه بلاگر رو باز كنم .
كلمات قصار زير مال 5-6 روز پيش است
.......
خوب !
با خودم قرار گذاشته بودم كه اينبار در طول مدت سفر يك چيزهائي بنويسم كه نشد .
در كل بايد بگم كه خيلي بيشتر از اون چيزي كه فكر ميكردم بهم خوش گذشت . فكر ميكنم دليل عمده اش طولاني تر بودن مدت سفر بود و اينكه هر روز به برگشتن فكر نميكرم .
كلي جاهاي جديد رفتم و كارهاي جديد كردم .
از همشون جالب تر شنا كردن توي آب زلال دريا موقع بارندگي شديد استوائي بود .
همه چيز اونقدر خوب و دلپذير بود كه من بليط برگشتم رو چندروزي عقب انداختم و واقعا اگر پول كم نمي آوردم حتما حالا هم اونجا بودم .
در راه برگشت هم بصورت توفيق اجباري يك شب رو دوحه موندم .
با خودم به كلي نتايج رسيدم و به شدت خودم رو تشويق كردم كه توانائي لذت بردن از زندگي رو دارم . شايد اين بزرگترين نعمتي است كه خدا به من داده !
..............
گلاره مامان شد .
هنوز باورش برام سخته كه دوستم مامان شده
وقتي بچه اش رو نگاه ميكردم حس عجيبي داشتم
انگار كه دارم به يه موجود فضائي نگاه ميكنم
( تا حالا بچه چند ساعته نديده بودم ) !!!