كلي حالم خوب است
استعفام را دادم و رئيس بزرگ هم بعد از اينكه حرفهايم را شنيد بي قيل و قال قبول كرد
از اول هفته آينده هم كسي قرار است بيايد تا كارها را در اين ماه تحويل بگيرد .
كارهاي سفرم را هم دارم آرام آرام انجام ميدهم
14 روز قرار است دور از هياهو و دور از هرگونه نگراني فقط و فقط استراحت كنم .
كمي از دست مادر جان ناراحتم و كلي از برادر گرامي خشمگين
از دست مادر جان ناراحتم چون باز هم عين سالهاي نه خيلي دور به خودش اجازه داده تا در مورد چيزي كه برايم بسيار عزيز است پيش ديگران اظهار نظر كند .
از دست برادر جان خشمگينم چون ميبينم كه حتي برادرم هم جزء همان دسته آدمهائي است .... با همه ادعاي عاشقي ميبينم كه سر و گوشش هنوز ميجنبد . حالم بد ميشود وقتي ميبينم ساعتها پاي تلفن است و از خنده هايش چندشم ميشود .