چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۴

كنجكاوي اي بود كه بايد ارضا ميشد . عين جوش سمجي كه تا نتركانيش آرامش نداري و بايد آنقدر فشارش بدهي تا خون بيايد . الان كه تركاندمش و خون هم آمد دارم با خودم فكر ميكنم با جاي زخمش چه كنم . از كاري كه كرده ام راضي ام و خوشحال . كلي از دلتنگي هايم آرام گرفت و ته دلم انگار چيزي غنج ميزند . حس خوبي است يادآوري شاديها و دوره كردن لحظه هاي خوب زندگي .
از اينجا به بعدش را ميسپارم به دست جريان طبيعي اش .
باور دارم كه برايم بهترين اتفاق مي افتد هميشه ايمان داشته ام و هميشه هم برايم بهترين اتفاق افتاده .

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۴

هر روز با خودم ميگويم امروز ديگر خواهم نوشت .
كلي اتفاقات عمدتا خوب برايم افتاده
كلي ساعتهاي خوب را در كنار دوستان ريز و درشت گذرانده ام
هر روز و هر شب كه اتفاقات مي افتد با خودم ميگويم اين را حتما خواهم نوشت اما اين نوشتنها هم درست داستان درس خواندن است كه هر روز با خود عهد ميكردم روز ديگر انجامش دهم.
اشكال هم اين است كه داستانها وقتي جمع ميشوند نميداني كدام را بگوئي .
اين چند روز برف خوبي مي آيد . برف را كه ميبينم حالم بهتر ميشود .
زوج و فرد كردن روهاي كارم هم خيلي خوب است . حالا كه فقط روزهاي زوج سركار ميروم كلي دلم براي شركت و آدمهايش تنگ ميشود . حتي ميتوانم آنهائي را كه دوستشان ندارم كمي تا قسمتي تحمل كنم .
خيلي از دوستاني را كه مدتها بود نديده بودم ، ديدم . بعضي ها را شايد بيش از يكسال بود كه نديده بودم . مرسده ، ماني ، سحر ، منصور ، سحر ، نويد ، مريم ، محمد و ....
تنها اتفاق كمي ناراحت كتتده دندان درد وحشتناكي بود كه سه روز پدرم را درآورد و خلاصه كار به جائي كشيد كه 2 ساعت زير دست دكتر اشك ريزان دندانمان عصب كشي شد و كلي هم آنتي بيوتيك و غيره و ذالك برايمان تجويز شد .
دلم مسافرت ميخواهد . از آن مسافرتهائي كه بيخيال همه چيز بروي و دو سه هفته كسي نداند كجائي . نيازي هم نداشته باشي براي كسي توضيحي بدهي .
اگر از درد دندان و جاي متبرك سوزنهاي آمپول پنادر بگذريم همه چيز خوب پيش ميرود .
........
عشقولانه ام متورم شده هوارتا . چند وقتي است كه اين درد به سراغم آمده . اولها زياد جديش نميگرفتم . ميخواستم نبينمش اما اين اواخر اينقدر بزرگ شده كه جز آن چيزي را نميبينم . كاري كرده ام . نميدانم آخرش به كجا ختم ميشود . اما ميدانم در نهايتش چيزي را براي خودم بي جواب نگذاشته ام .
برايم دعا كنيد !!!!

شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۴

بالاخره بعد از هزارسال كه ميخواستم اين دوره ها را بروم ، رفتم .
نميدانم تمام اين سالها چه چيز جلويم را ميگرفت
شايد اصلا وقتش نبود
شايد اينقدر نميفهمدمش
هر چه كه بود خوشحالم كه رفتم چيزهائي در خودم ديدم كه حتي تصورشان را هم نميكردم
خوب شد رفتم